د

 


 

 

دائره
رك. شعبه – دوائر


دائن
(مدنى- فقه) كسيكه تعهدى بنفع او برذمه غير وجود دارد. در حال حاضر اصطلاح بستانكار بجاى آن بيشتراستعمال ميشود و متعهدله هم درهمين معنى بكار ميرود ولى ممكن است كسى متعهد له باشد اما دائن وبستانكارنباشد چنانكه كسيكه بنفع او تعهد ساختن خانه اى شده است متعهدله است ولى دائن يا بستانكارنيست يا كسيكه بموجب سندى استحقاق گرفتن وجه التزامى پيدا كرده عنوان دائن و بستانكار را ندارد ولى عنوان متعهدله را دارد. دائن و بستانكار هم در بعضى موارد نميتوانند بجاي هم بكار روند چنانكه ثالث دربيمه عمر، بفوت بيمه گزار بستانكار ميشود ولى عنوان دائن باو داده نميشود. بجاى بستانكار در اصطلاح ديگر در فقه و حقوق تجارت كلمه غريم وغرماء را بكار ميبرند و امروزه كمتر استعمال ميشود.


داد باخته
(دادرسى) محكوم عليه را گويند. انتقاد - اين تعبير مصنوع عارى از ذوق و تناسب امروزتقريبا متروك است وعلت ترك آن همان نازيبائى وگران بودن بر سامعه است و شايد هم عدم مناسبت بين معنى تركيبي و معني مفردات آن، مؤثر بوده است.


داد برده
(دادرسي) محكوم له را گويند. انتقاد - اين اصطلاح هم بهمان دليل كه اصطلاح داد باخته متروك شده متروك است. اجراء عدالت را به برد و باخت چه كار؟! (رك. داد باخته)


دادخواست
(يا عرضحال) شكوائيه اى است كه بمراجع قضائى بطوركتبى (در اوراق مخصوص) و يا شفاهى عرضه ميشود (ماده 70 ببعد آئين دادرسى مدنى) وجود دادخواست كه يك موجود اعتبارى است مستقل از برگ دادخواست است زيرا دادخواست ممكن است شفاهى باشد (ماده 343 - 682 دادرسى مدني و ماده 25 قانون اصول تشكيلات دادگسترى) درخواست از مراجع قضائى اعم ازداد خواست است زيرا هر دادخواستى متضمن درخواستي است ولى هر درخواستى ملازم با دادخواست و شكوى نيست مانند درخواست در امور حسبى و درخواست صدور اجرائيه و غيره.


دادخواست شفاهى
(دادرسى) شكواى شفاهى كه بمراجع دادگسترى شود تبصره يك ماده واحده قانون راجع بامور قضائى عشاير وايلات مصوب 1337 (رك. دادخواست)


(ابطال) دادخواست
(دادرسى) اعلان فقدان اثر دادخواست از طرف دادگاه درموردى كه (بجهت نقص) دادخواست قابل رد نباشد. موارد ابطال دادخواست عبارت است از:
الف- ابطال بعلت استرداد دادخواست. (ماده 123- 478 دادرسي مدنى وغيره)
ب - عدم اداء توضيح در مورد حاجت دادگاه بتوضيح وميسر نبودن صدور راى بدون دريافت توضيح (ماده 165- 166 دادرسي مدني)
ج - بعلت خروج دليل ازعداد دلائل و عدم امكان صدور رأى بعد ازآن( ماده 311 دادرسى مدني)


(تجديد) دادخواست
(دادرسي مدني) دادن دادخواست جديد درهمان موضوعى كه سابقه دادن دادخواست داشته است و بعلتى ازعلل (مانند ابطال دادخواست- رد دادخواست - رد دعوى- ملغى الاثر شدن حكم غيابى وغيره) قانون اجازه دادن دادخواست جديد را داده باشد.


(توقيف) دادخواست
(دادرسى مدني) دادخواست پس ازتسليم بدفتر دادگاه براى انجام تشريفات محتاج بيك سلسله اقدامات در دفتر دادگاه است و توقيف دادخواست يعنى خود دارى از اقدامات مذكور. اين خوددارى بمنظور رفع نواقصى است كه ممكن است داد خواست داشته باشد (ماده 85 دادرسي مدنى)


(رد) دادخواست
(دادرسى مدني) هرگاه داد خواست بجهتى از جهات قانونى ناقص باشد و رفع نقص ازآن نشود مطابق مقررات رد ميشود. طرح دعوى پس ازآن محتاج به تجديد دادخواست است رد دادخواست غير از ابطال دادخواست است و تقابل و تغاير اين دو معنى از مقايسه شقوق مواد 478 - 524 - 762 دادرسي مدني دانست ميشود. مشخصات مورد ابطال داد خواست عبارت است از: الف- دادخواست بجهت نقص قابل رد نباشد.
ب- بعلت استرداد داد خواست ابطال شود. (ماده 123- 478 دادرسى مدني وغيره)
ج- بعلت نياز دادگاه بتوضيح و عدم اداء توضيح و عدم امكان صدور رأى داد خواست را ابطال كند (ماده 165-166 دادرسى مدنى)
د- بعلت خروج دليل ازعداد دلائل و عدم امكان صدور رأي داد خواست ابطال شود (ماده 311 دادرسى مدنى)


(هزينه) دادخواست
(دادرسي مدنى) در دادگاه بخش ده ريال و در ساير دادگاهها بيست ريال است (ماده 682 دادرسي مدنى - تصويب نامه مورخ 18- 2- 42)


دادخواه
مدعى را گويند كسيكه طرح دعوي مى كند و تظلم مى نمايد. شاعر معاصرما ميگويد: شكايت از تو مبردم بخلق و ميدانم عليه حسن وله عشق دادخواهى نيست.


داد خواهى
بمعني دعوى است (رك. دعوى)


دادرس
كسيكه بشغل قضاء وفصل خصومت وترافع اشتغال دارد. (رك. قاضي)


دادرس ناظر اجراء
(دادرسى) دادرسى است كه از طرف وزارت دادگسترى در حوزه شهرستان در اجراء احكام جزائى و مراقبت حال محكومان بعنوان ناظر منصوب ميشود.


دادرسى
الف - بمعنى اعم: رشته اى است ازعلم حقوق كه هدف آن تعيين قواعد راجع بتشكيلات قضائي، صلاحيت مراجع قضائي، تعيين مقررات راجع باقسام دعاوى و اجراء تصميمات دادگاهها مى باشد. در فقه بآن قضاء مى گفتند.
ب- بمعني اخص : مجموعه عملياتي است كه بمقصود پيداكردن يك راه حل قضائى بكار مي رود مانند مجموعه مقرراتي كه براى اخذ يك تصميم در يك دعوى معين بكار برده ميشود.


دادرسى اختصارى
(دادرسى) نوعى از رسيدگى است كه اساس آن بازجوئي و بيان دعوى و دفاع در جلسه دادگاه است و اگر لايحه اى داده ميشود جنبه استثنائى يا اختيارى براى تكميل و تنظيم اظهارات شفاهي اصحاب دعوي را دارد. مقررات دادرسى اختصارى جنبه قانون تفسيرى دارد يعنى طرفين دعوي ميتوانند از آن عدول كرده وطريقه رسيدگى عادى را اختياركنند ولى عكس قضيه جائز نيست زيرا مقررات رسيدگى عادى جنبه قانون امرى را دارد (ماده 143 دادرسي مدني) در صورت شك در عادى يا اختصاري بودن يك دعوى بايد بآن دعوى بطورعادي رسيدگى كرد زيرا رسيدگى عادى اصل است و رسيدگى اختصارى جنبه استثنائى دارد. (رك. رسيدگى عادى)


دادرسي بمعنى اخص
يعنى رسيدگى بمرافعه كه عبارت است از تبادل لوايح( در دادرسى عادى )وتعيين جلسات و استماع مدافعات و توضيحات و تحقيقات دادگاه در اثناء دعوى و رسيدگي بدلائل ودعوت دادستان درموارد ابلاغ.


دادرسى بمعنى اعم
شامل اقسام ذيل است:
الف - دادرسي بمعنى اخص
ب- دادرسي در امور حسبى (رسيدگى بامورغير ترافعى)


دادرسى حقوقى
(دادرسي مدني) دادرسي دردعاوى مدنى را گويند (رك. دعوى مدنى) در مقابل دادرسي كيفرى استعمال ميشود. اصطلاح مذكورغلط است وصحيح آن دادرسي مدني است زيرا حقوق، شامل مدنى و كيفرى است. (ماده 151 آئين نامه قانون ثبت مصوب 1317)


دادرسي عادى
(دادرسى) اصل دركيفيت رسيدگى ماهوى اين است كه بطور عادى باشد ماهيت اين نوع رسيدگى اين است كه اساس رسيدگى در ضمن مقدمات كتبى دعوى (لوايح متبادله) صورت مى گيرد ومذاكره شفاهي در جلسه رسيدگى اگرضرورت پيدا كند براى اداء توضيح در اطراف دادخواست و لوايح مذكوراست (ماده 111 ببعد آئين دادرسى مدني) (رك. دادرسي عادى- تبادل لوايح)


دادرسى فورى
(دادرسى مدني) نوعى است از رسيدگى اجمالى بمرافعات با تشريفات رسيدگى سبك كه نتيجه آن، صدور راى درماهيت نبوده بلكه قرارى است كه از آن تعبير به دستور موقت (ماده 786 دادرسى مدنى) ميشود و اين قرار جنبه موقتي دارد و دادگاه ضمن رسيدگى بعدى خود در ماهيت دعوى ميتواند بر خلاف مفاد دستور موقت راى بدهد (ماده 779 دادرسى مدني) بهمين جهت ماده 155 دادرسى مدنى در اين امر مورد پيدا نمى كند.


(توقيف) دادرسي
(دادرسي) متوقف ساختن رسيدگى دادگاه بسببى از اسباب قانوني صريح ( ماده 290 دادرسى مدني و غيره) مانند فوت يكى از اصحاب دعوى يا وكيل او در صورتيكه حاجت بتوضيحى باشد (ماده 69- 290 دادرسى مدني) ومانند حجر يكى از اصحاب دعوى يا وكيل آنان درصورت وجود حاجت بتوضيح (ماده 69- 290 مذكور) و مانند مورد ممنوع شدن وكيل از دادرسي بجهتى از جهات (ماده 69- 290 مزبور) و موردى كه سمت يكى از اصحاب دعوى كه با آن سمت وارد دعوي شده زايل گردد (ماده 290 دادرسي مدني) توقيف دادرسي خلاف اصل است وحاجت بتصريح در قانون دارد. در موارد توقيف دادرسي دادگاه ميتواند خواسته را موافق قانون، تامين نمايد (ماده 293 دادرسى مدني) توقيف دادرسي با اناطه فرق دارد اناطه توقيف رسيدگى دعوى اصلى است بر رسيدگى بامر ديگر كه بايد پش از رسيدگى بدعوى اصلى مختومه گردد. پس در اناطه توقف يك رسيدگى بر رسيدگى ديگر ركن امر است وحالى كه درتوقيف دادرسس توقف يك رسيدگى بررسيدگى ديگر وجود ندارد بهمين جهت تامين مذكور در ماده 293 دادرسي مدني مخصوص توقيف دادرسى است و در اناطه جارى نيست (دانشنامه حقوقي - جلد دوم صفحه 341 ببعد) (رك.اناطه)


خسارت دادرسي
(دادرسي مدنى) عبارت است از هزينه دادرسى (هزينه برگهائي كه بدادگاه داده ميشود و هزينه قرار و احكام و هزينه دفتر. ماده 681 - 691 - 692 دادرسى مدنى) و حق الوكاله و هزينه هاى ديگرى كه مستقيمأ مربوط بدادرسي باشد مانند مزدكارشناس وهزينه تحقيقات محلى.


دادستان
رك. مدعي العموم


دادسرا
(دادرسى) اداره اي كه دادستان وكارمندان او درآن انجام وظيفه مى كنند. سابقا بآن پاركه و اداره مدعى عمومى و اداره مدعيان عمومى مى گفتند. دادسراها تحت رياست وزير دادگسترى قرار دارند كارمندان دادسرا پيرو نظر دادستانند ومسئوليتى درتنظيم كيفر خواست ندارند وضمن يك محاكمه ممكن است چندين بار عوض شوند و سلسله مراتب بين كارمندان دادسرا بيشتر برمدار قواعد ادارى بين آمر و مامور مي گردد. صاحب منصب دادسرا ميتواند مغاير نظر وزير دعوائى اقامه كند ودادگاه بايد بادعانامه او ترتيب اثر دهد. درمقابل دادگاهها دادسرا مستقل است ودرپاره اى ازكشورها از جمله ايران بردادگاه نظارت دارد كه از حدود قانون تجاوز نكند وميتواند سوء جريان دادگاه را بوزارت عدليه اطلاع دهد.


دادسراى استان
(دادرسى) دادسراى استان مركب است ازيكنفر دادستان بنام دادستان استان و يك وكيل عمومى (داديار) براى هرشعبه.


دادسراى ديوان كشور
(دادرسى) دادسراى ديوان كشورمركب است از دادستان كل و يكنفر داديار براى هر شعبه.


دادسراى شهرستان
(دادرسى) دادسراى شهرستان مركب است از دادستان (بنام دادستان شهرستان) و بقدر لزوم داديار.


دادگاه
وجود دادگاه بسته به تحقق اين شرائط است:
الف - محل مخصوصي كه براى دادرسي مقرر شده است.
ب- دادرس متصدى كه صلاحيت رسيدگى را داشته باشد.
ج - وجود دعوى يا غير دعوى ازامورى كه بايد در دادگاهها رسيدگى شود (مانند امور حسبى)



دادگاه اختصاصى
(دادرسى) دادگاهى كه صلاحيت آن جنبه استثناء برصلاحيت دادگاه هاي عمومى را داشته باشد وموارد صلاحيت آنرا قانون بايد بقيد حصر وبا ذكرعناوين بيان كند مانند دادگاه شرع و دادگاههاى ديوان كيفر و جز اينها.


دادگاه ادارى
دادگاهي كه به تخلفات ادارى ماموران دولت رسيدگى كند. (رك. تخلف انضباطى)


دادگاه استان
بمعنى دادگاه استيناف است. (رك. دادگاه استيناف)


دادگاه استيناف
درجه دوم دادگاههاي ماهوى كه به تصميمات محاكم بدوى رسيدگى ماموى ميكند، و از چند شعبه تشكيل ميشود كه هرشعبه داراى يك رئيس و چند مستشار است. اصطلاح دادگاه استان نيز درهمين معنى استعمال ميشود. اصطلاح دادگاه پژوهشى اعم است از دادگاه استيناف زيرا ممكن است دادگاه شهرستان در بعضى موارد رسيدگى پژوهشى كند درحاليكه نميتوان بآن دادگاه استيناف گفت.


دادگاه انتظامى
هيات منتخب بوسيله اعضاء يك جمعيت بمنظور حفظ نظم داخلى آن جمعيت مانند دادگاه انتظامى وكلاء ، دادگاه انتظامى سردفتران.


دادگاه بخش
دادگاهى است كه در امور كم اهميت رسيدگى نخستين مى كند. سابقا آنرا محكمه صلح و دادگاه صلح و صلحيه مى گفتند و قاضي دادگاه بخش را قاضي صلحيه و امين دادگاه صلح و امين صلح و امين صلحيه مى گفتند. دادگاه نخستين كه در خارج از مورد صلاحيت دادگاه بخش رسيدگى مى كند دادگاه ابتدائي و دادگاه شهرستان و دادگاه بدوى و دادگاه نخستين خوانده ميشود. در مرحله اول رسيدگى. اصل صلاحيت دادگاه شهرستان است (ماده 17 اصول محاكمات حقوقى)


دادگاه بدايت
اصطلاح قديمى است كه بجاى آن فعلا دادگاه شهرستان بكار مى رود. (رك. دادگاه بخش)


دادگاه بدوى
بمعني دادگاه شهرستان است. (رك. دادگاه بخش)


دادگاه بين المللى لاهه
دادگاهى است بين المللى واقع در شهر لاهه كه اساسنامه آن بتصويب جامعه ملل رسيده است. (رك. دادگاه جهاني)


دادگاه پژوهشى
(دادرسي) دادگاهى كه در مرحله دوم رسيدگى ماهوى مى كند خواه دادگاه استان باشد خواه دادگاه شهرستان (رك. دادگاه بخش)


دادگاه تالى
(دادرسي) محاكم ابتدائى (مانند دادگاه بخش و شهرستان) را گويند. ساير دادگاهها را دادگاههاي عالى (مانند استيناف و تميز) نامند. اين اصطلاحات متاثر از آئين دادرسي فرانسه است. دادگاه عالى را ديوان نيز گويند مانند ديوانعالى جنائى - ديوان كشور ديوان محاسبات (ماده 206 آئين دادرسى كيفرى) بنابراين آوردن كلمه عالى به دنبال ((ديوان)) حشو است.


دادگاه جنائى
يا ديوان عالى جنائى كه به جرائم جنائى و برخى جرائم استثنائي رسيدگى ميكند.


دادگاه جنحه Tribunal Corrcectionnel
(دادرسى) دادگاه شهرستان كه رسيدگى بجرم جنحه كند دادگاه جنحه ناميده مى شود.


دادگاه جهانى (بين الملل عمومي)
اين دادگاه بموجب ماده 14 ميثاق جامعه ملل بوجود آمد و دولت ها ميتوانستند بعضى از دعاوي را بآن عرضه كنند و نيز دادگاه مذكور در مواردى كه شوري يا مجمع عمومي بآن مراجعه مى كرد نظرمشورتي ميداد و چون مقرآن در لاهه بود آنرا دادگاه بين المللى لاهه نيز ناميده اند. در سال 1921 پديد آمد و در 1940 تعطيل شد.


دادگاه حقوقى
(دادرسي) دادگاهى كه بدعاوى مدني و امور حسبى رسيدگى مى كند. (رك. دعوى مدنى) و اصطلاح مذكور غلط است ودرست آن دادگاه مدنى است. در مقابل دادگاه جزا استعمال شده است (تبصره يك ماده 20 قانون مطبوعات 1334 وماده سوم ازمواد اضافه شده بذيل قانون آئين دادرسى كيفرى و مواد 14- 16 آئين دادرسى كيفرى)


دادگاه دائمي دادگسترى بين المللى
بمعنى دادگاه جهاني است. (رك. دادگاه جهاني)


دادگاه دادگسترى بين المللى
بمعني ديوان بين المللي دادگسترى است. (رك. ديوان بين المللى دادگسترى)


دادگاه سازش
بمعنى دادگاه بخش است. (رك. دادگاه بخش)


دادگاه سيار
دادگاهي كه نسبت به محل دادگاههاى معمولى محل ثابتى نداشته و در حوزه معين نسبتأ وسيعترى تغيير مكان داده و بدعاوى مدنى وكيفرى مشخصى رسيدگى مى كند (ماده اول لايحه تشكيل دادگاه سيار مصوب 1336 و 1337)


دادگاه شرع
دادگاهى كه بر اساس مقررات دادرسي شرعى( شرع اسلام) و در موارد معينى بمرافعات رسيدگي كند (ماده يك قانون
محاكم شرع مصوب 9- 9- 1310)


دادگاه شهرستان Tribunal d,arrondissement
دادگاهى كه حسب القاعده رسيدگى ماهوى مرحله اول در صلاحيت آن است. (رك. دادگاه بخش)


دادگاه صلح
اصطالاح قديمى دادگاه بخش است. (رك. دادگاه بخش)


دادگاه عالى
غيراز دادگاه بخش وشهرستان (محاكم ابتدائى كه رسيدگى نخستين مى كنند) را گويند.(رك. دادگاه تالى)


دادگاه عشاير
دادگاههائي كه براى امور ذيل تشكيل ميشود:
الف- رسيدگى با ختلافات ودعاوى افراد ايلات و عشاير بايكديگر.
ب- رسيدگى باختلافات افراد ايلات و عشاير باكساني كه با آنها دعوى (بصورت خواهان يا خوانده) دارند (ماده واحده قانون راجع بامور قضائي عشاير وايلاتي كه اسكان ميشوند مصوب 9- 9- 1337)


دادگاه عمومى
دادگاهى كه على الاصول صلاحيت رسيدگى بهر نوع دعوى را دارد و عدم صلاحيت آن در مورد يا موارد مخصوص محتاج بتصريح قانوني است مانند اغلب دادگاههاى دادگسترى. درمقابل دادگاه اختصاصى استعمال ميشود (رك. دادگاه اختصاصى)


دادگاه مدنى
دادگاهى كه بدعاوى مدني رسيدگى كند (رك. دعوى مدنى - دادگاه حقوقى). ماده 14 قانون تشكيل دادگاه اطفال بزهكار- مصوب 1338 و ماده 321 آئين دادرسى كيفرى.


دادگاه نخستين
دادگاهى كه بماهيت دعوى در اولين مرحله رسيدگى مى كند (ماده هفت آئين دادرسي مدنى)


دادگاه نظامى
دادگاه اختصاصى كه بموجب قانون دادرسي و كيفر ارتش انجام وظيفه ميكند.
(احكام ادارى) دادگاه
بمعنى تصميمات ادارى دادگاه است. (رك. اعمال ادارى دادگاه)


(اوامر ادارى) دادگاه
بمعنى تصميمات ادارى دادگاه است. (رك. اعمال ادارى دادگاه)


(تصميمات ادارى) دادگاه
رك. اعمال ادارى دادگاه


(درجه) دادگاه
(آئين دادرسي مدني) مرحله اى است از دادگاههاي مترتب( در يكنوع ازدادگاه رك. نوع دادگاه) مانند مرحله ابتدائى و مرحله پژوهشى كه هريك از آنها يك درجه از دادگاههاى عمومى را تشكيل ميدهند. ديوان كشوريك درجه از دادگاهها محسوب نمى شود. بماهيت هر دعوى در دو درجه رسيدگى مى شود مگر در موارد استثنائي. (ماده هفتم آئين دادرسي مدني)


(صلاحيت) دادگاه
(دادرسى) صلاحيت يك دادگاه نسبت بامورى كه مى تواند بآنها رسيدگى كند ودرقلمروى كه مى تواند اقدام برسيدگى نمايد.


(صلاحيت ذاتى) دادگاه
(دادرسى) صلاحيت ذاتي يا صلاحيت مطلقه دادگاه برسه عنصر متكى است:
الف - ملاحظه اينكه صنف دادگاه چيست: مدنى است يا كيفرى (رك. صنف دادگاه)
ب- بعد از آن بايد ديد نوع دادگاه چيست: دادگاه عمومى است يا اختصاصى بنابراين بين دادگاه شرع و ساير دادگاههاى بدوى صلاحيت، ذاتي است. (رك. نوع دادگاه)
ج- بعد ازمعين شدن صنف ونوع دادگاه بايد ديد درجه دادگاه چيست: بدوى است يا پژوهشى. (رك. درجه دادگاه)


(صلاحيت محلى) دادگاه
(دادرسي) دو دادگاه كه از حيث صنف و نوع و درجه مساوى باشند و از حيث هريك از جهات ذيل كه اختلاف صلاحيت داشته باشند صلاحيت آن دو دادگاه را نسبت بيكديگر صلاحيت نسبي نامند :
الف - صلاحيت نسبى در ماهيت دعوى چنانكه بين دادگاه بخش و شهرستان وجود دارد (ماده 13 آئين دادرسى مدني) صلاحيت نسبي هر وقت بطورمطلق گفته ميشود همين معني را در نظر دارند.
ب- از نظرحوزه بندى قضائى و تقسيم كار بحسب مكان براى دادگاهها صلاحيتى بوجود مى آيد كه آنرا صلاحيت نسبى بحسب مكان و صلاحيت محلى دادگاه مي نامند.


(صلاحيت مطلقه) دادگاه
(دادرسى) بمعنى صلاحيت ذاتي دادگاه است و آن صلاحيت دادگاه بلحاظ صنف و نوع و درجه آن است. (رك. صلاحيت ذاتي دادگاه)


(صلاحيت نسبى) دادگاه
(دادرسي) دو دادگاه كه از حيث صنف و نوع و درجه مساوى باشند صلاحيت اختصاصى هريك را در مقابل ديگرى صلاحيت نسبى نامند خواه اين صلاحيت راجع بماهيت دعاوى باشد(مانند صلاحيت دادگاه بخش نسبت بشهرستان) خواه از لحاظ محلى. (رك. صلاحيت محلى دادگاه)


(صنف) دادگاه
(دادرسى) صنف يك دادگاه با در نظر گرفتن ادارى بودن آن دادگاه يا مدني بودن يا كيفرى بودن آن معين مى شود. بنابراين بين دادگاه كيفرى و دادگاه مدني صلاحيت ذاتي است.


(علنى بودن) دادگاه
(دادرسي) جلسه دادگاه بايد علني باشد يعنى ورود وخروج افراد به جلسه دادگاه آزاد بوده كسى از آن ممانعت نكند و ورود موكول باذن احدى نباشد (ماده 136 آئين دادرسى كيفرى) (رك. اصل علنى بودن محاكم)


(منشى) دادگاه
(دادرسى) عضو دولت كه در دادگاه و جلسات رسيدگى تقريرات اصحاب دعوى و رئيس دادگاه را ثبت وشهادت گواهان را نوشته و پاره اى از اوراق رسمى بايد بامضاء او نيز برسد مانند برگ اجرائيه (ماده 601 قانون اصول محاكمات حقوقى 1329 قمرى)
(نوع) دادگاه
(دادرسى) هريك از دادگاههاي عمومى و اختصاصي را گويند. صلاحيت اين دادگاهها نسبت بيكديگر صلاحيت ذاتي است.


دادگسترى
دادگستري در لغت بمعنى اجراء عدالت است: بقد و چهره هرآنكس كه شاه خوبان شد جهان بگيرد اگر دادگستري داند (حافظ) در اصطلاح اسم وزارتخانه اى است كه در معيت قوه قضائيه انجام وظيفه مى كند. اسم سابق آن عدليه است. (رك. قوه قضائيه)


داد نامه
(دادرسي) پاكنويس رأى دادگاه كه بامضاى دادرس دادگاه و مدير دفتر آن رسيده باشد و حاوى فصول مذكور در ماده 159 دادرسى مدني باشد (ماده 158 دادرسى مدني) دادنامه ناميده ميشود. دادنامه غير از حكم و قرار و رأى است هرچند كه حاوى آنها است. رك. صورت مجلس


دادنامه پژوهش خواسته
(دادرسى) دادنامه بدوى را هنگامى كه مقرون به پژوهش خواهى شده باشد دادنامه پژهش خواسته گويند.


دادنامه تصحيحى
(دادرسى مدني) هرگاه درتنظيم حكم يا قرار دادگاه اشتباه در حساب يا سهو قلم يا اشتباه بين ديگر رخ دهد مثل از قلم افتادن يكى از اصحاب دعوى يا زياد شدن نام، دادگاه صادركننده قبل از اجراء آن بدرخواست اصحاب دعوى حكم يا قرار را تصحيح مى كند نوشته حاكى ازاين تصحيح را دادنامه تصحيحى گويند. (ماده 189 دادرسي مدنى)


داد نامه فرجام خواسته
(دادرسى) دادنامه پژوهشى را هنگامى كه مقرون به فرجام خواهى شده باشد دادنامه فرجام خواسته نامند.


داده
پول يا سندى كه به بانكى داده ميشود تا بحساب پرداختى برند Remise


داديا ر
(دادرسى) قاضى ايستاده كه به نمايندگى از طرف دادستان انجام وظيفه مى كند (ماده 55 - 56 - 57 -61 - 64 وغيره اصول تشكيلات) اسم سابق آن وكيل عمومى است.


داديار ادارى
(دادرسى) يكه ازمستخدمان غير قضائي وزارت دادگسترى كه كارهاى ادارى دادستان (از قبيل تحرير تركه - حفظ اموال غالب و غيره) را ميكند.


داديار قضائى
(دادرسي) داديارى كه جامع شرائط. بالفعل قضاء است و همه كارهاى دادستان را ميتواند بكند. اسم ديگر او وكيل عمومى است كه اصطلاح قديمى است. درمقابل داديار ادارى استعمال ميشود. (رك. داديار ادارى)


دار
در لغت فارسى بمعنى درخت است. در اصطلاح چوبه دار است (خواه از چوب باشد خواه نه) كه براى اعدام بكارمى رود.


دارائى
(مدني) الف - اين اصطلاح را درمقابل Patrimoine نهاده اند وبه مجموع اموال و مطالبات و ديون گفته ميشود.
ب- به ماليه Finance و وزارت دارائي و ادارات دارائى گفته ميشود.


دارائى مثبت
(مدني) به اموال ومطالبات گفته ميشود. درمقابل دارائى منفى استعمال شده است.


دارائى منفى
(مدنى) بديون (درمقابل اموال ومطالبات مديون) گفته ميشود. توصيف دارائى به ((منفى)) با توجه بمعني لغوى دارائى
(كه از داشتن سرچشمه ميگيرد) كمى نامناسب بنظر مى رسد.


دارائى نامرئى
(مدني) آن قسمت از دارائى شخص كه خارج از رديف محسوسات باشد مانند حق خيار وحق شفعه وحق سر قفلى و امتيازات و جز اينها (ماده 29 اساسنامه شركت سهامى چاپخانه وزارت اطلاعات) رك. درآمد


دارا شدن بلاجهت
(مدني) به موارد ذيل اطلاق ميشود:
الف - انتقال مال كسى بديگرى بدون سبب قانوني مملك. مثلا برنده در قمار دارا شده بلاجهت است.
ب- كسى كه بدون جهت مال غير را بعنوان مالك در اختيار خود آورد اين را هم دارا شده بلاجهت مى گويند چنانكه غاصب و سارق از اين نوع هستند. در همين معنى درفقه اكل مال بباطل بكار رفته است. (رك. اكل مال بباطل)


دارا شدن غيرعادلانه
(مدني) بمعنى دارا شدن بدون جهت و اكل مال بباطل است (رك. اكل مال بباطل و دارا شدن بلاجهت).


دارالشرك
(فقه) به كشورها غير اسلامى گفته ميشود مشروط براينكه اهل آنها متدين بيكى از اديان مسيح و يهود و زرتشت نباشند. اين معنى اخص از دارالكفر ودارالحرب است. (رك. دارالكفر- دارالحرب)


دارالشورى
اصطلاح قديمى وبمعني مجلس شوراي ملى است (رك. مجلس شوراى ملى)


دارالشوراى ملى
اسم قديمى مجلس شوراي ملى است (ماده 12 قانون تشكيل ايالات و ولايات و دستور العمل حكام - مصوب 1325 قمرى)


دارالاسلام
(فقه) قلمرو حكومت اسلام را گويند كه درصدر اسلام آنرا دارالهجره هـم مى گفتند. درمقابل دارالحرب و دارالشرك و دارالكفر بكار رفته است.


دارالحرب
(فقه)كشورهاى غير اسلامى را مى گفتند. درهمين معنى مي گويند: هجرت به دارالحرب حرام است يعنى طبق اصل كلى مسافرت مسلمان بكشورغير اسلامى ممنوع است مگر اينكه ضرورت (ازقبيل سفارت - تحصيل علم و غيره) اقتضاء كند.


دارالحكومه
(حقوق ادارى) اسم قديمى بلديه ها و فرمانداري ها است. (ماده واحده قانون واگذارى اراضى و ابنيه دولتى به بلديه ها مصوب 16 بهمن 1307 شمسى)


دارالخلافه
شهرى كه مقر حكومت مركزى است مانند تهران نسبت به ايران (ماده 195 قانون تشكيل ايالات و ولايات مصوب 1325 قمرى) اين اصطلاح دركشورهاى اسلامى از قديم بكار مى رفت و مقصود از خلافت جانشينى نسبت به رسول اكرم (ص) بوده است (رك. امامت) ولى بعدها اين اصطلاح بمعني مقر حكومت مركزى بكار رفته است چنانكه در اصل 49 قانون اساسى هم استعمال گرديد.


دارالكفر
(فقه) كشورى كه سكنه آن مسلمان نباشند. درهمين معني دارالحرب هم بكار رفته است. درمقابل آنها دارالاسلام بكار مي رود.


دارالهجرة
(فقه) بموجمب قانون شرع هركافرى كه دين اسلام قبول كند بايد از كشور خود به قلمرو اسلام هجرت نمايد بهمين سبب قلمرو اسلام را دارالهجره ناميده اند.


دارنده چك
(تجارت) كسى كه چك در وجه اوصادر شده يا بنام اوپشت نويسى شده (ولو بامضاء) يا حامل چك (در مورد چكهاى
دروجه حامل). قانون صدور چك سال 1344.


داروغه
در لغت مغولى بمعنى صدر و رئيس است مانند داروغه فراشخانه وداروغه محاسبات و درمعانى ذيل بكار رفته است:
الف - بمعني حاكم (حكمران)
ب - حاكم پايتخت
ج - ميرعسس يا رئيس گشتى ها (پاسبانان شهر) (شبروان را آشنائي ها است با ميرعسس)
د - درعصر صفويه عضو رسمى كه زيرنظر ديوان بيگى كار ميكرد و شايد بنحوى سمت قضائى داشت و گويا نظير ضابطين دادگسترى بود.
ه - منشيان بزرگ ادارات كه سمت رياست منشيان را داشتند.


داعى
(مدني- فقه) فكرى كه قبل از اقدام به يك عمل حقوقى در ذهن اقدام كننده خطور كند ولى در مقام قصد انشاء اظهار
نشود. غالبا بجاى داعى لغت غرض را بكار مى برند. (رك. غرض)


دالاندارى
وجهى كه سرايداران كالاهاى بازرگاني مطابق عرف بازرگانى دريافت ميدارند. اصطلاح تفصيلي آن ((حق دالاندارى)) است.


دانشسراي عالى
مؤسسه اى است مستقل و داراى شخصيت حقوقى و تحت نظر مستقيم وزيرفرهنگ اداره ميشود وبودجه آن جداگا نه تنظيم و بوسيله وزير فرهنگ پيشنهاد و در بودجه كل كشور منظور مى گردد و كار عمده آن تربيت دبيراست (ماده 1- 10 قانون راجع به سازمان و استقلال دانشسرايعالى مصوب 13- 9- 38)


دانشگاه
سازمان مركب از سازمانهاى تابعه كه بمنظورتحصيلات و تعليمات عاليه در همه علوم و فنون عصر باتجهيزات لازم فراهم ميشود مانند دانشگاه تهران كه بموجب قانون خرداد سال 1313 تاسيس شد ولى ايرانيان خيلى پيشتر از آن داراى دانشگاههاى معتبرتر بوده اند كه محققان بزرگ و معروف بمقياس جهاني ازآنها فارغ التحصيل شده اند و نظاميه نشابور و بغداد از آن جمله است وسعدى بنا بگفته خود شاگرد نظاميه بغداد بود گفته او است: (مرا در نظاميه ادرار بود.) ادرار بمعنى شهريه و مواجب و مستمرى است. با اينكه از دانشگاههاى قديم آنچه كه برجا مانده قابل ملاحظه (بطور نسبى) نيست تاثيرمعنوى آنها در دانشگاه كنونى قابل انكار نيست.


دانشنامه
الف - Diolome گواهى نامه دانشكده ها.
ب - دائرة المعارف (در مقابل لغت نامه يا فرهنگ لغات يا واژه شناسي ويا گويشنامه) تخصيص گويش به لهجه بدون دليل است زيرا اين كلمه ازگفتن مشتق است و گفتن اختصاص به لهجه ها ندارد و استعمال آن در مورد لهجه ها موجب تخصيص بآن مورد نميشود. اشتقاق ازحقوق اهل زبان است.


دانشنامه حقوقى
بمعني دائرة المعارف حقوقى است كه با فرهنگ حقوقى از جهات ذيل فرق دارد:
الف - در فرهنگ حقوقى حداكثر اصطلاحات حقوقى بايد گرد آورى شود بعكس دائرة المعارف حقوقى كه درآن تحت عنوان حداقل عناوين (اصطلاحات) حداكثر اطلاعات حقوقى گرد آورى ميشود. در فرهنگ حقوقى قصد گرد آوردن حداكثر اطلاعات حقوقى وجود ندارد.
ب - در فرهنگ حقوقى هدف تعريف اصطلاحات است و ممكن است فرهنگ انتقادى باشد دراينصورت انتقاد هم راجع بتعريفات است. و ممكن است فرهنگ مستند باشد يعنى محل ذكر اصطلاحات در متون قوانين و مقررات يا كتب حقوق بعنوان نمونه نمايانده شود
ج- فرهنگ حقوقى گرايش بيك كتاب نظرى دارد بعكس دائرة المعارف حقوقى. (لغت دانشنامه در دانشنامه علائي بهمين معنى است).


دانق
(بكسر نون و بفتح آن) جمع اولى دوانق و جمع دومى دوانيق است و دوانيقى لقب منصور عباسي است. از كلمه فارسى دانه گرفته شده است. در وزن برابر است با هشت حبه و دو پنجم حبه ازدانه هاي متوسط جو. هر دانق مساوى دو پنجم گرم است. بعضي گفته اند وزن هر دانق هشت دانه جو متوسط است هردانق دو قيراط است.


دانگ
درعرف عام بمعنه مطلق سهم است و در اصطلاحات حقوقى بمعنى يك ششم ازمال غير منقول است.


داور
در لغت اسم خدا است: يكى ازعقل مى لافد يكى طامات ميبافد بيا كاين داوريها را به پيش داور اندازيم و نيز بمعنى رسيدگي است: گوئيا باور نميدارند روز داورى كاين همه دزد و دغل دركار داورمى كنند دراصطلاح كسى است كه براى داورى انتخاب شده است و داورى (ياحكميت) عبارت است از فصل خصومت (ماده 632 آئين دادرسى مدني) بتوسط يك يا چند نفر نه بطريق فصل خصومت قضات دادگاههاى رسمي. موضوع مورد ارجاع بداوري اعم است از
اينكه قابل طرح در دادگاههاى داخلى باشد يا نه (مانند اختلافات بين دول- قرارداد لاهه 1899 ماده 15)


داور اختصاصى
(دادرسي مدنى) داور يا داورانى كه مبعوث يكطرف قرارداد يا دعوى باشد داور اختصاصي همان طرف است بعكس سرداور يا داور مشترك كه مبعوث طرفين و مورد قبول طرفين مى باشد. (رك. سرداور)


داور ثالث
(دادرسي مدنى) داور مبعوث طرفين قرار ـ داد يا دعوى كه مورد قبول هر دو طرف است. در مقابل داور اختصاصى استعمال ميشود. (رك. سرداور)


داور مشترك
بمعنى داور ثالث يا سرداور است. (رك. داور ثالث – سرداور)


داورى
(دادرسى مدنى) فصل خصومت بتوسط غير قاضي و بدون رعايت تشريفات رسمى رسيدگى دعاوى. (رك. داور)


داورى اجبارى
(دادرسى مدنى) داورئى است كه ارجاع دعوى و اختلاف بداورى موقوف بتوافق طرفين اختلاف برداورى نباشد مانند اختلاف زن و شوهر در مورد تمكين و نفقه و مانند اينها (ماده 676 دادرسي مدني) درمقابل داورى قراردارى بكار رفته است (رك. قرارداد داورى)


داورى بتراضى
(دادرسي مدنى) بمعنى داورى قراردادى است كه طرفين قبل از وقوع اختلاف و يا پس ازآن، حل دعوى را بنظر داور موكول مي كنند (رك. قرارداد داورى)


داورى قراردادى
(دادرسي مدنى) داورى بتراضي طرفين دعوى را گويند. (رك. قرارداد داورى)


(قرار داد) داورى
(مدني - دادرسى مدني) توافق طرفين معامله مبنى بر ارجاع اختلافاتي كه بعدا ازمعامله آنان ممكن است حاصل شود بداورى، خواه توافق مذكور بصورت عقد مستقل باشد خواه بصورت شرط ضمن عقد خواه داور يا داوران را در آن توافق معين كنند يا نه (ماده 633 دادرسي مدني)


داير
(مدني- فقه) زمينى است كه تحت كشت يا بناء و مانند آنها (ازكارهائى كه عرفأ احياء محسوب است) باشد درمقابل باير و موات استعمال ميشود (رك. باير)


دبير
در معاني ذيل استعمال ميشود:
1- معلم دوره متوسطه.
2- كارمند سفارتخانه كه مانند وزير مختار داراى مصونيت سياسى است Secretaire و در غياب آنان ميتواند كاردار (شارژ دافر) شود و بيشتر به نائب سفارت گفته ميشود. (رك. دبير خانه)


دبيرخانه
دبير در لغت بمعنى نويسنده و دبيرخانه دفترى است كه دبيران و نويسندگان اداري درآن بكار تحرير پردازند و درقديم آنرا دارالانشاء(Secretariat) مى گفتند و دبير را منشى گويند.


دخالت Intervention
(بين الملل عمومى) اعمال قدرت بطور غير قانوني از طرف يك دولت درامرى از امور داخلى يا خارجي دولت ديگر بوجهي كه او را مجبور ازاطاعت و متابعت خود كند.
دخالت دوستانه
(بين الملل عمومى) نوعى وساطت و ميانجيگرى يك دولت براى حل مسالمت - آميز اختلاف دو يا چند دولت است كه فرق آن با وساطت اين است كه در مذاكرات طرفين اختلاف هم شركت مى كند (در دخالت دوستانه) ولى اين دخالت بصورت تحميل اراده وكسب نفع براى خود نيست نظردر دخالت دوستانه نظر مشورتي است بعكس داورى بين دول كه على القاعده قبول نظر داور الزامى است.


دخول
(مدنى- فقه) مقاربت زن و مردى كه بين آنها رابطه زوجت بر قرار است بطورى كه دخول صورت گيرد و مقصود از نزديكي در ماده 1092- 1093 ق - م و امثال مواد مزبور نزديكى بمفهوم لغوى نيست بلكه مقصود همين معنى اصطلاحي دخول است كه منشاء آثار حقوقى مهمى ميباشد. (ماده 945 ق - م)


درآمد Revenu
(ماليه) استفاده جنسي يا نقدى كه شخص در سال از سرمايه يا معلومات يا نيروى كار خود كند و قابل تقويم بپول باشد.
بهمين معني دراصطلاح ((ماليات بر درآمد)) بكار رفته است. درآمد در مقابل سرمايه Capital بكار مى رود و شامل بهره ملك (مانند مال الاجاره واجرت مزارعه و بهره مضاربه و هرنوع عائدي منظم كه ناشي ازكارى نباشد rente) و نيز شامل استفاده كارفرما از بكار انداختن سرمايه و درآمدهاى كار (مانند مزد خدمات وحقوق و مواجب و حقوق تقآعد و پانسيون ها) ميشود. در بيان ماهيت در آمد گفته اند : Ce Qu on Peut depenser sans .s, appauvrir يعني در آمد چيزى است كه ميتوان آن را خرج كرد بدون اينكه لطمه اى بسرمايه بخورد بنابراين سرقفلى و حق الامتياز و مانند اينها جزء دارائي وسرمايه است نه جزء درآمد. ومطالبه ماليات از فروش سرقفلى معني ندارد. چنانكه ماده 29 اساسنامه شركت سهامى چاپخانه وزارت اطلاعات (شماره5973 روزنامه رسمىمورخ 3-6-44) سر قفلى و امتيازات را رسمآ از رديف درآمد خارج و جزء سرمايه و دارائى محسوب داشته است. (رك. دارائي نامرئي)


درآمد اتفاقى
(ماليه) هردرآمدى كه بصورت غير مستمر و اتفاق( اعم ازاينكه مترقب بوده باشد يا نه) بدست آيد مانند پاداش - جايزه - حق السهم كاشف قاچاق- حق تأليف غير مستمر.


در آمد انتفاعى دولت
(ماليه) درآمدهائي است كه دولت بر اثر فعاليت هاي مختلف (كشاورزى - مالى- تجارى وصنعتى) بدست مى آورد و جزء اعمال تصدى دولت محسوب و مشمول مقررات عمومى كشور است


درآمد مقدماتى
(ثبت اسناد و املاك) بمعنى وجوه مقدماتى است. (رك. وجوه مقدماتى)


درجه
بمعني مرتبه وپايه است. در اصطلاحات ذيل بكار مى رود.


درجه جرائم
(جزا) درجه بندي جرائم از لحاظ شدت و ضعف را گويند كه تابع مستقيم درجه بندي مجازاتها است. (رك. درجه مجازاتها)


درجه دادگاه
(دادرسى) ترتب مراحل رسيدگى دادگاههاى هم صنف و هم نوع را گويند مثلا درميان صنف دادگاههاى مدني و نوع دادگاههاى عمومي دادگاه شهرستان درجه نخستين است و دادگاه استان درجه دوم رسيدگى ماهوى را انجام ميدهد. (رك. صنف دادگاه - نوع دادگاه)


درجه قرابت
(مدني – فقه) وضع خاصى است كه ازمقايسه منشاء يك نسل با آن نسل انتزاع مى شود مثلا فرزند كه با پدر مقايسه شود درجه قرابت فرزند نسبت بپدر درجه اول است، و درجه قرابت نواده كه نسل دوم است نسبت بجد درجه دوم است. ماده 1032 قانون مدني. (رك. قرابت)


درجه مجازاتها
(جزا) مجازاتها را بحسب ضعف و شدت باين شرح درجه بندى كرده اند:
الف - مجازات جنايت اشد از مجازات جنحه وخلاف است.
ب - مجازات جنحه اشد از مجازات خلاف است. سلسله مراتب بين مجازاتهاى بالا را نوع مجازاتها نامند و نوع جرائم تابع نوع مجازاتها است يعنا ماهيت حقوقى جنايت اعتبارى محض است و بنوع مجازات خود بستگى دارد.
ج- ميان كيفرهاى جنائى آنكه حين ضبط در قانون جلوتر ذكر شده اشد است مانند حبس موقت با اعمال شاقه نسبت به حبس مجرد (ماده هشت قانون مجازات عمومى) اصطلاح درجه مجازاتها را در اين نوع از سلسله مراتب بكار ميبرند. و درجه جرائم هم تابع آن است.
د - از دوكيفر همنوع و هم درجه آنكه حداكثرش بيشتر است اشد است وآن جرم را هم جرم اشد گويند.
هـ - از دوكيفر همنوع و هم درجه كه حداكثرآنها هم برابر باشد آنكه حداقلش بيش است مجازات اشد است.
و- اگر دوكيفر از چهار جهت بالا (در فقره هـ )مساوى باشند آنكه مجازات تبعى دارد اشد است. (رك. مجازات تبعى)


درخواست Demande
(دادرسى) در لغت تقاضا را گويند در اصطلاح نوشته اى است كه درآن چيزى ازمراجع قضائى خواسته شود مانند درخواست هاى امور حسبي كه بجاى دادخواست در امور ترافعي قرار دارد. (رك. دادخواست)


درخواست اصلى
(دادرسي مداني) درخواست اساسى و اوليه مدعى را درعرضحال درخواست اصلى گويند. درمقابل درخواست تبعى بكار ميرود. (رك. درخواست تبعى)


درخواست تبعى
(دادرسى مدنى) در خواستي است كه ضميمه درخواست اصلى است و هدف ثانوي مدعي را تشكيل ميدهد. بهر غرضي كه درخواست ثانوى مورد پيدا كند ميتوان درخواست ثانوى كرد چنانكه خريدار در دادخواست مطالبه تسليم مبيع كند و احتمال دهد كه بايع بجهتى مدعي بطلان عقد شود در اينصورت بطور طبيعى درخواست مى كند كه اگر دادگاه بجهت باطل شمردن بيع حكم برد مبيع بمشترى نميدهد حكم برد ثمن (كه بايع اخذ كرده است) بمشترى بدهد. اين نمونه را نبايد با درخواست احد امرين (كه موجب عدم تنجز خواسته است) اشتباه كرد زيرا درمانحن فيه تقاضاى دو چيز در سلسله طولى قرار دارد و هريك از دو چيز معين و منجز است ولى در تقاضاى احد امرين آن دو امر در عرض هم وجود دارند و موجب عدم تنجز ميشوند.


درك
(بفتح اول و ثانى) بمعنى شر و ضرراست و در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:


(ضامن) درك
(مدنى- فقه) كسيكه ضمان درك عليه او وجود دارد (رك. ضمان درك)


(ضمان) درك
(مدني- فقه) مسئوليت بايع نسبت به ثمنى كه گرفته است در صورتيكه مبيع مال غيردرآيد معني مسئوليت مزبور اين است كه بايع بايد ثمن را بمشتري رد كند. عين همين مسئوليت را مشترى درمقابل بايع نسبت بمبيعى كه گرفته است دارد يعنى اگر ثمن مال غير درآيد مشترى بايد مبيع را ببايع رد كند (شق دوم ماده 362 ق – م) ضمان درك از مصاديق ضمان ناشى از قرارداد است. (فقه) هرگاه درعقدى خيارى باشد ومال بعد ازعقد تلف شود و صاحب خيار بعد از تلف مال مزبور اخذ بخيار نمايد در اينصورت من عليه الخيار بايد مثل يا قيمت مال تلف شده را بدهد و مال خود را از صاحب خيار بگيرد. ضمان من عليه الخيار را در اين مورد ضمان درك ميگويند و آنرا ضمان جعلى هم مى نامند. اين ضمان ناشى از قرارداد نيست. برخي اين ضمان را از ملاك ماده 286 ق- م استفاده ميكنند.


درم
هر پنج درم يك غاز است و هرصد غاز يك پناباد است و هرپنا باد دهشاهى است و پناباد سيزده نخود است. درهم غيراز درم است. و درم را شانزده قيراط گرفته اند دربعضي از ولايات بجاى درم سير استعمال مى كنند و پنج سير پنج درم است و بيست و پنج درم مساوى هشتاد مثقال صيرفى است (رك. مثقال صيرفى)


در وجه
اين عبارت كه بصورت مضاف استعمال ميشود مانند (در وجه على بپردازيد) مضاف اليه آن، گيرنده پول است. انتقاد - اصطلاح مزبور مركب از كلمه (در) و (وجه) است و در تركيب آن رعايت تناسب با معنى لغوي نشده است. و امثال اينگونه تركيبات نامناسب به لطف زبان خلل وارد مى كند.


درهم
(فقه) كلمه فارسي است و مسكوك نقره را گويند. هردرهم دوازده نخود وسه پنجم نخود است. وزن و قيمت آن بحسب اعصار و امصار فرق كرده است چنانكه گاهي ده درهم شش مثقال بوده است. گويند در زمان عبدالملك مروان هر ده درهم برابر وزن هفت مثقال قرار داده شد (هر درهم برابر شش دانق) و هر درهم برابر وزن 50 حبه و دو پنجم حبه جو بود يعنى يكدرهم برابر هفت دهم م

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : شنبه 27 خرداد 1391برچسب:د , | 12:46 | نویسنده : دکتر عابد نقیبی |
value=