دیشب که باران آمد…
میخواستم سراغت را بگیرم!
اما..
خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم,
باز زیر چتر دیگرانی…
-
اشکامو پنهونی دارم می ریزم
-
دنیا به کام تو برو عزیزم
-
شاید بفهمی مثل من نمیشه
-
فدای خنده های تو عزیزم
-
یه عمره حرفات رو دلم لونه کرد
-
دوسم نداشتی برو بی معرفت
-
یادم نمیره با دلم چه کردی
-
تنهام گذاشتی برو بی معرفت
هنوز هم هر جا نامت را میشنوم...
به لرزه می افتم پدرم...
هر جا پدری را با فرزندش میبینم..
زیر لب میگویم من هم روزی پدرم داشتم...
من هم روزی گرمای وجودش را داشتم...
پدرم کاش میدانستی این روزها بیشتر از گذشته به وجودت احتیاج دارم..
اما میدانم تو هنوز هم پیش خدا واسطه حل مشکلات من هستی...
این اطمینان را،از آرامش قلبم دارم...
جملات الهام بخش برای زندگی
یک...
یک درخت میتواند شروع یک جنگل باشد؛
یک لبخند میتواند آغازگر یک دوستی باشد؛
یک دست می تواند یاریگر یک انسان باشد؛
یک واژه می تواند بیانگر هدف باشد؛
یک شمع می تواند پایان تاریکی باشد؛
یک خنده می تواند فاتح دلتنگی باشد؛
امید می تواند رافع روحتان باشد؛
یک نوازش می تواند راوی مهرتان باشد؛
یک زندگی می تواند خالق تفاوت باشد؛
...
۶ درس زندگی برای استقبال از تغییر
نادان از هر طرف که بخوانید نادان است!!!
در وادي كويري پي چيزي ميگشتم. آن دور دستها آوايي بود كه مرا ميخواند. دكتر محسن رناني با او آشنايم كرد. گفت آدم كاربلد و واردي است. در مالية عمومي يه سر و گردن از همه بلندتر است. هم از عمل و هم از نظريه توشهها بسيار دارد و اين كه عالم با عمل است. از اينها گذشته آدم وارسته و متواضع و جا افتادهاي نيز هست. اگر وقت كند كار خوبي از آب در ميآيد. و گفت كجا ميتوانم پيدايش كنم. با واسطة دكتر قاسمي- كه او نيز در مكتبخانه ايشان بسي توشه اندوخته است- يك راست رفتم سراغش با دلي از بيم و اميد. بيم از اينكه نكند وقت نكند و اميد به اينكه از اصفهان و شيراز اين دو بزرگوار را سپرده داشتيم. شرفياب شدم و زبان به سخن گشودم كه باري من دانشجوي دكتريام و ميخواهم تحقيقي در مورد بودجهريزي عمومي انجام دهم. راهنمايي ام كرد كه چه منابعي را بايد مطالعه كنم، پرسشهاي راه گشا و جالب در اين حوزه كدامند و اين كه از چه منظر و رويكردي به مسأله مورد پژوهش نگاه كنم و ظرفيتهاي بلند مدت اين رويكردها چيست.
...
فصاحت بیان معجزه میکند
زیرا گوش های مردم از دیدگانشان بی تجربه تر است
خدای تبارک و تعالی میفرماید:
سوگند به عزتم و جلالم و بزرگیام و مرتبه بلندم بر عرشم که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد با ناامیدی قطع میکنم و نزد مردم جامه خواری بر او میپوشانم و او را از قرب خویش میرانم و از فضلم دورش میسازم. آیا در دشواریها به غیر من امید میبندد در حالی که سر رشته دشواریها در دست من است؟
...
1.انتظار سخت است، فراموش کردن هم سخت است، اما این که ندانی باید انتظار بکشی یا فراموش کنی سخت تر است.
2.هیچ وقت برای نگه داشتن کسی که تفاوتت رو با بقیه نمی فهمه تلاش نکن...
3.زندگی به من آموخت هر چیزی قیمتی دارد، پنیر مجانی فقط در تله موش یافت میشود
4.کسی که تو حرفاش زیاد میگه بیخیال، بیشتر از همه فکر و خیال داره، فقط دیگه حال و حوصله بحث و صحبت نداره
1.اگر کسی یک بار به تو خیانت کرد. این اشتباه از اوست، اگر کسی دو بار به تو خیانت کرد، این اشتباه از تو است.
2.خداوند هر گاه بخواهد انسانی را فاسد کند او را به تمام آرزوهایش میرساند.
3.همه دوست دارند که به بهشت بروند ولی کسی دوست ندارد که بمیرد.
4.دنیا هم به آدم های خوشبین نیاز دارد. هم به ادم های بدبین چون ادم خوشبین هواپیما میسازند، افراد بد بین چتر نجات...
5.بعضی از دل ها از جنس تفلون هستند. چیزی به خود نمی گیرند اگر هم گرفتند به راحتی می شود پاکشان کرد.
6.بزرگ ترین افسوس آدمی آن است که حس میکند میخواهد اما نمی تواند.....و به یاد می آورد زمانی را که میتوانست....... اما نخواست
7.یک مرد احمق به زنش میگه ساکت باش!
اما یک مرد دانا به یه زن میگه نمیدونی اگه لبهات بسته است چقدر خوشگل میشی!
8.مردم این زمانه به جای آنکه به دنبال خواب راحت باشند به دنبال تخت و خواب راحت هستند.
9.از کودکی فال فروش پرسیدم چه میکنی؟
گفت:به آنان که در امروز خود مانده اند فردا را میفروشم
وقتی چیزی نزد کسی ارزشمند باشد.
از دست دادن آن بسیار دل آزار است.
لازمه پند و اندرز نیک دادن است.
که پند دهنده درست و روشن بداند درباره چه صحبت میکند.
...................................................................................................
کسی که نوشتن به درستی نمیداند آنچه به غلط می نویسد برای خودش درست است.
از عاشقی که عشق او خدایی است به معشوق جز نیکی نمیرسد.
...................................................................................................
پیری گفت: اگر می خواهی جوان بمانی دردل های دلت را فقط به کسی بگو که دوستش داری و دوستت دارد.
پس گفتند: پس چرا تو جوان نمانده ایی؟
خندید و گفت: دوستش داشتم ، دوستم نداشت.
...................................:::::::::::::::::::::::::::::::::::....................................
...:::کردی:::...
زور شت هه ن ،ژنگ هه لدینن و بیرده چنه وه.
دواییش ئه مرن وه کو تاج و سه وله جان ته ختی ژیر پیی پادشاکان
زور شتی تری دنیاش هه ن نارزین و بیر ناچنه وه و هه ر گیز نامرن.
وه کوو شه پکه و گوچانه که و پیلاوه که ی چارلی چاپلین
...:::ترجمه فارسی:::...
چه بسیار چیز ها که زنگار می گیرند و فراموش می شوند
و سپس آنگاه می میرند.
همچون تاج وتخت و شکوه اریکه پادشاهان
و چه بسیارند در این دنیا ، چیزی هایی که نمی پوسند و از خاطره ها نمی روند
و هرگز نمی میرند.
همچون کلاه ، عصا و کفش های چارلی چاپلین.
.............................................................................................................
(شب پنج شنبه بهمن ماه سال 1391/11/19)
هرگز نمی میرند و ماند گار اند کسانی که خیانت نمی کنند.
دارایی هر کسی به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
درود بر کسی که نخواست هرگز شناخنه شود تا کابوسی باشد در این دایره مینا
...
دهستهكانت خۆشبیت سهركهوتووبی
ئهگهربمرم تو تاوانباری بهكووشتنم
چونكه
تهنها ناوی تۆئهدۆزنهوه لهسهردلم
...
مناجات
الهی تو خواستی نه من خواستم دوست بر بالین دیدم چو از خواب بر خواستم ـ
الهی دانی بچه شادم ؟ به آنکه نه بخویشتن بتو افتادم ـ
الهی هر چند که ما گنهکاریم تو غفاری هر چند که ما زشتکاریم تو ستاری ـ
ملکا گنج فضل تو داری بی نظیر و بی یاری سزد که جفا های ما درگذاری ـ
الهی این تیغ است که چنین تیز است ـ نه جای آرام و نه روی پرهیز است ـ
الهی یافت جستن زندگانیست و جوینده نا یافتن زندانیست و چندان که میان آن و این معانیست یگانگی ترا نشانیست و هر چه نه بتو باقیست فانیست.
در صبحی روشن ترا تصویر میکنم
به خیالم رویای نیمه شب را تعبیر میکنم
در رقص گیسوان خورشید، دل را با تو تقدیس میکنم
دل بیرنگ و رویم را با زلال نگاهت تسلیس میکنم
با لبخند خورشید میخندم و در دیدن لبخندت تعجیل میکنم
گاه میگریم و غم نبودنت را با اشک تسهیل میکنم
در نیم روز سایه ات را در کنار سایه ام ترسیم میکنم
سایه شکسته ام را در آغوش سایه ات ترمیم میکنم
در وقت عصر با تو خورشید را به ماندن ترغیب میکنم
سایه به سایه رد نگاهت را تعقیب میکنم
به وقت شب نفسهای سنگین را به دلم تحمیل میکنم
به کورسوی دیدار دوباره ات بذر امید را در دلم تلقیح میکنم
در خواب عشقت را به خواب تمثیل میکنم
سقوط از بهشت بودنت را با این حس تعدیل میکنم
*****
فصل
خود را به خود بودن دیگرست و خود به معشوق خود بودن دیگر.
خود را به خود بودن خامی بدایت عشق است .
چون در راه پختگی خود را نبود و از خود برسد آنگاه او را فرا رسد.
اینجا بود که فنا قبله ی بقا آید و مردم محرم پروانه وار از حد فنا به بقا پیوندد و این در علم نگنجد ، الاّ از راه مثالی ، و این بیت مگر بدین معنی دلالت کند که من گفته ام :
بیت
...
دلا از دست تنهایی به جونم گرفتارم به دام غربت و درد نه یار و همدمی، نه آشنایی ...
ز آه و ناله خود در فغونم
شبان تار از درد جدایی
کره فریاد، مغز استخونم
عزیزون از غم و درد جدایی
به چشمونم نمونده روشنایی
غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای بخت، بی بال و پرم کرد
به ما گفتی صبوری کن صبوری
صبوری، طرفه خاکی بر سرم کرد
شعري از امام خميني
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم
...
مقام معظم رهبری:
تو كه خود خال لبی از چه گرفتار شدی
تو طبیب همه ای از چه تو بیمار شدی
...
از صدایِ سخنِ عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبدِ دوّاربماند (حافظ)
امروزه بسیاری از افراد وجودِ عشق را شرطی لازم برای ازدواج به شمار میآورند و معمولاً تصوری که از عشق دارند یک عشق رمانتیک است که این همه در باره آن فیلم، داستان و آهنگ و ترانه ساخته شده و میشود.
مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند
دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند
ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود
تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند
مهرداد اوستا ماه ها افسرده شده و تبدیل به انسانی کم حرف می شود
سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود
و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد
اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید
دستانم دگر گرمای عشق را باور ندارد سرد است این سرمای حقیقی به عشقهای دروغین شرف دارد . بودن در کنار معشوقی که لحظه لحظه وجودت را نثارش کنی به بی مهریهایش نمیارزد دنیا بی عشق هم آفتابی است گرچه دل من بارانی است ولی پذیرفتن بی کسی بهتر از بودن با کسی است که سهم تو نیست من دگر خواهان بودن با هیچ موجود دنیوی نیستم ...
اعتراف
من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از كشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
كودكان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم
به ياد تو...
(اي كاش كه جاي آرميدن بودي يا اين ره دور را رسيدن بودي)
چقدر صاف و ساده عاشقت شدم به زلالی رازی که در چشمانم به هنگام دیدارت آشکار شد و به ساده گی دلی که شیفته وجودت شد برای بودنت این تمنای دلم بود که بر لبانم نقش میبست تبدیل به نجوای دوستت دارم در گوشت میشد ، گرچه راهمان از هم جدا شد ولی بر سر همان جاده ای که به دوراهی بین ما ختم شد
...
قیمت عشق چقدر ارزان ! در دایره مینا
گفتگوهای تنهایی محض !
چه کسی میگوید که گرانی شده است ؟
دوره ی ارزانی است !
دل ربودن ارزان،
دل شکستن ارزان ،
دوستی ارزان است،
دشمنی ها ارزان،
آبرو قیمت یک تکه نان ،
و دروغ از همه چیز ارزانتر،
و خیانت چه آسان!!!
قیمت عشق چقدر کم شده است!
کمتر از آب روان ،
و چه تخیف بزرگی خورده ،
قیمت هر انسان ...
یکشنبه شب 26/9/1391 گفتگوهای تنهایی از نقیبی
سعود دهنمكي يك پديده است. چه با او موافق باشيم چه مخالف، سينماي دهنمكي با همان مولفههاي آشنا، بخشي از گذار تاريخي سينماي ايران است كه نميتوان و نبايد ناديدهاش گرفت. مسعود دهنمكي در نگاه اول كمي خجالتي به نظر ميرسد، اما اگر ذهن و چانهاش گرم شود، كمكم از لاك خجالت بيرون ميآيد و حرفهاي صريح و داغ ميزند و البته مصاحبه بدون حرف صريح، بيشتر شبيه يك انشاي دو نفره كسالتآور است. دهنمكي بوضوح درباره «اخراجيها» تعصب دارد و در ناخودآگاه خود هميشه آماده دفاع از سهگانه ماندگارش است. او حالا با ايدههاي جديدي به آيندهاش در سينماي ايراني ميانديشد. گفتوگوي «جامجم» با مسعود دهنمكي را از نظر ميگذرانيد.
...
جلالالدین محمد درششم ربیعالاول سال۶۰۴ هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکرهنویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت میکرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ در سال ۶۱۷ هجری بدانیم، سن جلالالدین محمد درآن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلالالدین در بین راه در نیشابور به خدمت شیخ عطار رسید و مدت کوتاهی درک محضر آن عارف بزرگ را کرد.
...
زمانی مردی در حال پولیش كردن اتوموبیل جدیدش بود كودك 4 ساله اش تكه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت In anger, the man took the child's hand and hit it many times not realizing he was using a wrench.
در بیمارستان به سبب شكستگی های فراوان انگشت های دست پسر قطع شد
At the hospital, the child lost all his fingers due to multiple fractures.
وقتی كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را دید از او پرسید "پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد
When the child saw his father with painful eyes he asked, 'Dad when will my fingers grow back?'
آن مرد آنقدر مغموم بود كه هیچ نتوانست بگوید به سمت اتوموبیل برگشت وچندین بار با لگد به آن زد The man was so hurt and speechless; he went back to his car and kicked it a lot of times. |
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی كه پسرش روی آن انداخته بود نگاه می كرد. او نوشته بود
"دوستت دارم پدر"
Devastated by his own actions, sitting in front of that car he looked at the scratches; the child had written 'LOVE YOU DAD'.
روز بعد آن مرد خودكشی كرد
The next day that man committed suicide. . .
خشم و عشق حد و مرزی ندارند دومی ( عشق) را انتخاب كنید تا زندكی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشید كه
Anger and Love have no limits; choose the latter to have a beautiful, lovely life & remember this:
اشیاء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
Things are to be used and people are to be loved.
در حالیكه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.
The problem in today's world is that people are used while things are loved.
همواره د ر ذهن داشته باشید كه:
Let's try always to keep this thought in mind:
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
Things are to be used, People are to be loved.
مراقب افكارتان باشید كه تبدیل به گفتارتان میشوند
Watch your thoughts; they become words.
مراقب گفتارتان باشید كه تبدیل به رفتار تان می شود
Watch your words; they become actions.
مراقب رفتار تان باشید كه تبدیل به عادت می شود
Watch your actions; they become habits.
مراقب عادات خود باشید که شخصیت شما می شود
Watch your habits; they become character;
مراقب شخصیت خود باشید كه سرنوشت شما می شود
Watch your character; it becomes your destiny.
خوشحالم كه دوستی این پیام را برای یاد آوری به من فرستاد
I'm glad a friend forwarded this to me as a reminder...
عشق و ازدواج
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش كه نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا كردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم .
استاد گفت: عشق یعنی همین
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد كه:به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را كه دیدم، انتخاب كردم. ترسیدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم .
استاد باز گفت:ازدواج هم یعنی همین
واما زیباترین قلب
...
کلی چرا برای آدم های متفکر!!!
1. چرا توی خونه 40 متری ، ال سی دی 52 اینچی میذارن؟
2. چرا از در که می خوان رد بشند تعارف می کنند اما سر تقاطع ها به هم رحم نمی کنند؟
3. چرا شهروندها چشم می دوزن به سبد همدیگه؟
4. چرا از توی ماشین پوست پرتقال می ریزن بیرون؟
5. چرا تو اتوبان وقتی به ماشین جلویی می رسند،چراغ میدن؟
6. چرا وقتی میرن شلوار بخرن،مغازه های کفش فروشی رو هم نگاه می کنند؟
7. چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلند نه اخلاقش؟
8. چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟
9. چرا باجناق ها هیچ وقت از هم خوششون نمی آد؟
10. چرا زن ها نمی تونن ماشین پارک کنن؟
11. چرا تو مهمونی اگه موز بخوری بی کلاسیه اما سیب و پرتقال نه؟
12. چرا اگه دوستمون ماشین و خونه بخره ما چشامون در می آد؟
13. چرا سه تار ف سه تا تار نداره؟
14. چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟
15. چرا مردم توی تاکسی راجع به سیاست صحبت می کنن؟
16. چرا وقتی یه چیزی خوبه، می خواهیم صاحبش باشیم؟
17. چرا وقتی خانم ها به تقاطع می رسن به جای ترمز روی گاز فشار می آرن؟
18. چرا قسمت مردانه اتوبوس بزرگتر از قسمت زنانه است؟
19. چرا توی اتوبان دست انداز می ذارن؟
20. چرا پشت کامیون ها شعر می نویسن؟
21. چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟
22. چرا با اینکه همه فضولن اما از فضولی بدشون می آد؟
23. چرا مردها ترجیح میدن گم شن اما آدرس نپرسن؟
24. چرا با پیتزا دوغ نمی خورن؟
25. چرا انقدر حواست پرت شده که نفهمیدی از شماره 22 پریدم شماره 28؟
26. چرا اینقدر ساده ای که الان دوباره رفتی بالا و شماره 22 تا 28 رو دیدی؟ چرا به چشماتم شک داری؟! چرا؟!
- متولدین فروردین=برلیان (الماس)، مشخصه=پاکی
- متولدین اردیبهشت=زمرد، مشخصه=عشق
- متولدین خرداد=مروارید، مشخصه=ثروت
...
روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است……
شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند.
شیوانا با تبسم گفت:” اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟”
شاگرد با حیرت گفت:” ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟”
شیوانا با لبخند گفت:” چه کسی چنین گفته است. تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است. این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی. بگذار دخترک برود!
این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست. مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی . معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد! دخترک اگر رفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی!”
.: Weblog Themes By Pichak :.