ح

 


 

 

حابس
(مدني- فقه) حبس يكنوع ازعقود احسان است نظير وقف و با آن فرق دارد همانطوركه وقف كننده را واقف مى گويند حبس كننده را حابس مى نامند. (رك. حبس)


حاجيات
(فقه) هرعمل وتصرفى كه انسان براى توسعه وگشايش امور خود و رفع حرج بآنها محتاج است مانند شكارى كه براى معاش نباشد. عمل و تصرف مزبور براى حفظ ضروريات پنجگانه (رك. ضروريات پنجگانه) نيست وانسان ميتواند با تحمل نوعي از مشقت يا گذشت از آنها چشم بپوشد.


حادثه غير مترقبه
(مدني) ترجمه اصطلاح Cas Fortuit است و از حقوق مدني فرانسه اقتباس شده است مترادف فرس ماژر(قوه قاهره) است (رك. قوه قاهره)


حابس
(فقه) كارمندى كه از طرف حكومت بكارهاى راجع بدخل و خرج مملكت گماشته مى شد.


حاشيه
رك. نسب (ضابطه نسب)


حافظ
شض امينى كه در اجراء احكام يا اسناد مال توقيف شده بدست او بامانت سپرده ميشود (ماده 36 -37- 39 تا 42 آئين نامه اجراء اسناد رسمى و ماده 645 - 647 اصول محاكمات قديم)


حاكم
(فقه) الف - قاضى را گويند. درهمين معني مقررات جديد كشور هم اين اصطلاح را بكار برده است (اصل 83 متمم قانون اساسى)
ب - بمعني دليل حاكم (رك. حكومت)
ج - كسيكه در دعوى محكوم له واقع شده در اينصورت طرف او را محكوم گويند پس حاكم و محكوم يعنى محكوم له و محكوم عليه اين معني در اصطلاحات قضائى كنونى هم بهمين ترتيب استعمال ميشود.
د- فقيه جامع الشرائط كه علاوه برسمت قضاء وسمت دادستان سمت محتسب بمعنى عام آنرا دارا بوده و داراى صلاحيت ادارى وسيعى است. (مدني – دادرسى) الف - دادرس دادگاه شرع (حكم تميزى شماره 3783 مورخ 30- 8 - 19 شعبه يك درمورد ماده 79 قانون مدني)
ب - حاكم بمعنى قاضي دادگاه شهرستان (حكم تميزى شماره 2783 مورخ 30 - 8 - 19 راجع بمرجع تقاضاى عزل قيم و مرجع رسيدگى بخيانت متولى و درخواست ضم امين)
ج - بمعنى مجموعه اى ازمناصب دادستان شهرستان وحاكم دادگاه شهرشان (ماده 79 قانون مدنى و ماده هشتم قانون اوقاف 3 - 10- 1313 و ماده 61 نظامنامه قانون اخير مصوب 13- 2- 1314 و ماده 108 قانون امور حسبى)
د - دادرس دادگاه (ماده 1187 قانون مدني)
ه - دفتر دادگاه (ماده 387 قانون مدنى و710 دادرسي مدني) (حقوق ادارى) نماينده وزارت كشور درحوزه شهرستان (بند هفتم ماده 645 دادرسى مدنى) و بهمين معنى در كلمه نائب الحكومه بكار رفته است. بمعنى اعم از فرماندار و بخشدار هم بكار رفته است (تبصره سوم از ماده سوم قانون توسعه معابر 1312 كه فعلا منسوخ است)
* در امور حسبى على القاعده حاكم مجهول بر دادستان شهرستان است و خلافش محتاج بدليل است (ماده 56 قانون مدني)


حاكم جور
(فقه) كسيكه منصبى از مناصب مربوط بمشاغل عمومى را بدون اينكه مشمول اذن شرعى باشد تصدى كند.


حاكم شرع
(فقه) پيشواى دين و نواب عام وخاص او كه بحكومت منصوب شوند.


حاكم شهـر
(حقوق ادارى) اصطلاح قديمى است و بجاى شهردار استعمال مى شد (قانون بلديه 1325 قمرى منسوخ)


(دليل) حاكم
رك. حكومت


(شرائط) حاكم
(فقه) يعنى امورى كه داشتن آنها در قاضي لازم است مانند اجتهاد - عقل - بلوغ - ايمان - عدالت و مانند اين ها از رندى پرسيدند اصول دين چند تا است گفت: هفت تا توحيد و نبوت ومعاد و عدل و امامت و رحم ومروت! شايد اگر بجد نتوان گفت بر مشرب رندى بتوان گفت كه علاوه برشرائطى كه براى حاكم گفته اند در هر حال دو شرط ديگرلازم است: كيفيت در حكومت و ظرفيت در حاكم.


حاكميت
(حقوق اساسي) قدرت سياسى دولت كه در دست حكومت مى باشد. (بين الملل عمومى - حقوق عمومى) استقلال مطلق وآن صفتي است كه بموجب آن دولتى تحت سلطه دولت ديگر قرار نگرفته باشد.


حاكميت اراده
(مدنى) مرادف استقلال اراده است. (رك. استقلال اراده)


حالت حقوقى
(مدنى) حالاتي كه موضوع يك حكم قانوني باشند و قصد، عنصر سازنده آنها نمى باشد مانند حجر، بلوغ، جنون، صغر، اسم، تابعيت وغيره مثلا اتلاف درقانون مدني (ماده 328 ق- م) كه متوقف برتحقق قصد نيست يك حالت حقوقى بمعنى بالا بشمار مى رود. اصطلاح بالا در مقابل عمل حقوقى بمعنى عام استعمال مى شود (رك. عمل حقوقى)


حبس
(حقوق مدني) نوعى از عقود احسان است (بعضى از فقهاء آنرا عقد نمى دانند )كه با وقف از جهات ذيل فرق دارد:
1- ملك محبوس از مالكيت حبس كننده خارج نميشود هرچند كه براى حبس مدت معين نشود (و اين را حبس مطلق گويند) در اينصورت مادام كه عين باقى است نميتوان از حبس عدول كرد مثلا اگر اتومبيلى را حبس كنند براى مدرسه اى و اتومبيل بعدا فرسوده شود و اوراق گردد مصالح اتومبيل ملك حابس خواهد بود وحال اينكه وقف چنين نيست.
2- ميتوان براى حبس مدت معين نمود ولى در وقف نميتوان مدت معين كرد. در اين صورت مال محبوس پس از انقضاء مدت به ملكيت كامل مالك يا ورثه عودت مى كند.
3- اگر حبس مالى كنند و مدت معين ننمايند به محض فوت حابس ملك جزء تركه شده وحبس از بين ميرود حبس باين معنى قسيم وقف وعمرى و رقبى و سكني است (ماده 41ببعد قانون مدني) حبس كننده را حابس گويند و مال مورد حبس را محبوس نامند و كسيكه حبس بنفع او شده محبوس عليه ناميده ميشود. ممكن است محبوس عليه شخصى حقيقى يا حقوقى باشد ويا شخص نباشد مانند حبس بنفع مدرسه يا مسجد. اختلاف وقف و حبس بطور اجمال در ماده 27 قانون ثبت 1310 و ماده 19 قانون اصلاح قانون ماليات برارث ونقل و انتقالات بلاعوض مصوب 23- 12- 35 ديده ميشود. (حقوق جزا) سلب آزادى و اختيار نفس درمدت معين يا نامحدود بطوريكه در زمان آن، حالت انتظار ترخيص وجود نداشته باشد و اگر حالت انتظار وجود داشته باشد آنرا توقيف گويند نه حبس (ماده 108- 114 قانون ثبت و ماده 59 قانون تسريع محاكمات) گاهى بجاى توقيف بغلط كلمه حبس بكار رفته است (ماده 743 دادرسى مدني) (آئين دادرسي مدني) سلب آزادى تن محكوم عليه كه در مدتهاى قانوني پس ازابلاغ حكم (يا ابلاغ اجرائيه ثبتى) طوعأ آنرا اجراء ننموده ودرموعد قانونى عرضحال اعسار بدادگاه صلاحيتدار تقديم ننموده است اين نوع حبس درقانون اسلام هم وجود دارد: لى الواجد يحل عقوبته و عرضه (حديث)


حبس ابد
(قانون جزا) حبس در مدت عمرمحكوم را گويند و در فقه حبس دائمى و حبس مخلد درهمين معنى بكار رفته است.


حبس انضباطى
(حقوق ادارى) حبسى كه بصورت كيفر انضباطى مقررشود ماده 24 قانون كيفر بزه هاى مربوط براه آهن مصوب 1320 (رك. تخلف انضباطى - كيفر انضباطى)


حبس با خدمت
رك: حبمى باكار


حبس با كار
(جزا) حبسى كه محكوم عليه بحبس ،مجبور بانجام كارهائى كه براى او معين مى شود باشد. در مقابل حبس مجرد وحبس عادى (بدون كار) بكار رفته است دراصطلاح ديگر حبس با خدمت ناميده ميشود (ماده 289- 298 قانون دادرسى و كيفر ارتش) (رك. حبس عادى - اعمال شاقه)


حبس تاديبى
(جزا) حبسهائي كه براي جرائم جنحه مقرر شده باشد (رك. جنحه)
حبس تكديرى
(جزا) حبسى كه براى امورخلافى مقرر شده باشد (رك. خلاف)


حبس دائم
(جزا) مرادف حبس ابد است (رك. حبس ابد)


حبس عادى
(جزا) در مقابل حبس باكارو حبس مجرد استعمال ميشود (ماده 289-421 - 298 قانون دادرسى وكيفر ارتش)


حبس عام المنفعه
(مدنى- فقه - ثبت) حبس مال بنفع عامه مانند حبس اتومبيل براي دانشجويان دانشگاه يا حبس قنات بنفع موقوفه دانشگاه. در مقابل حبس مال بنفع شخص يا اشخاص محصور معين بكار رفته است (ماده 99- 100 آئين نامه قانون ثبت 1317)


حبس غير قانونى
(حقوق جزا) سلب آزادى و بازداشت محكوم بمنظور اجراء مجازات پس از حكم قطعى، حبس قانوني است. اگر محكوم بر خلاف قانون زائد بر ميزان مجازات بطور عمد نگهداشته شود يا نسبت به محكومى كه مجازات حبس او شمول مرور زمان گرديده يا عفو ويا اجراء شده مجازات حبس درباره او بطور عمد اعمال شود حبس غير قانوني است.


حبس مؤبد
(مدني- وقف) حبسى كه مدت دائم براى آن معين شده باشد و در واقع قسمى از حق انتفاع است كه مدت آن دائم است و آن مانند وقف است ومادام ك عين باقى است ازمنافع آن بهره برده ميشود (ماده سوم قانون اوقاف) بعضى عقيده دارند كه حبس مقيد به تأييد وقف است. (جامع الشتات - صفحه 361) رك. وقف منقطع الآخر


حبس مخلد
(جزا) مرادف حبس ابد است (رك. حبس ابد)


حبس مطلق
رك. حبس


حبوه
(مدني- فقه) عطيه اى است از مال ميت كه استثناء شده و بفرزند ذكوري كه از ساير اولاد ذكور ميت بزرگتر باشد داده ميشود خواه بالغ باشد خواه نه. ارقام حبوه از اين قرار است:
الف - لباس ميت كه لااقل يكبار استعمال كرده باشد.
ب- قرآن و قاب آن
ج- شمشير و غلاف آن
د - انگشتر
فقهاء مقدار حبوه را (با اختلاف نظر- هائي كه درباره كميت وكيفيت آن هست) جزء تركه ندانسته و از موانع ارث ميشمارند (ماده 915 قانون مدني)

حجب
(بروزن ضرب) در اصطلاحات فقه و قانون مدنى حالت و ارثى است كه بواسطه بودن وارث ديگرى از بردن ارث كلا يا بعضا محروم ميشود (ماده 886 - 888 قانون مدني). بين حجب در ارث و منع از ارث (از حيث لغوى) عام و خاص مطلق است يعنى هر حجبى منع است ولى هر منعى حجب نيست مثلا تولد از زنا از موانع ارث است ولى ازحاجب هاى ارث نيست.


حجب حرمانى
(فقه – مدني) حجبى كه بكلى وارثى را از ارث محروم كند مانند حجب طبقه اول نسبت بطقبه ثاني وطبقه ثاني نسبت بطبقه سوم (ماده 887 قانون مدني) اقرباء طبقه سوم از روي همين قسم ححب، حاجب ولاء عتق مى باشند و ولاء عتق، حاجب ضامن جريره و ولاء ضامن جريره حاجب ولاء امامت محسوب است. ونيز در طبقه دوم، ابويني حاجب حرماني ابي است. در مقابل حجب نقصاني بكار مى رود. (رك. حجب نقصاني)


 


حجب نقصانى
(فقه - قانون مدني) حجى است كه سهم (فرض) وارث را از حداعلى به حد ادني تنزل دهد خواه خود حاجب را بهره اى از ارث باشد (مانند اولاد كه حاجب ابوين نسبت به زائد بر سدس مى باشند يا زوج و زوجه را از نصيب اعلى به نصيب ادني تنزل مى دهند) خواه نه مانند اخوه و اخوات ميت كه مادر خود را از ثلث به سدس تنزل مى دهند (ماده 887 قانون مدني)


حجت
(فقه) الف - دليل را گويند.
ب- قياس و استقراء وتمثيل را گفته اند. قياس استقراء او تمثيل اقسام حجة بها التحصيل (كامل الميزان)
ج - درعلم درايه به راوى حديثى گفته ميشود كه بعلت موثق بودنش باحاديث او استناد ميشود واين كلمه ازعباراتي است كه در مقام تعديل راوى گفته ميشود. (رك. تعديل)


حجر
(مدني- فقه) نداشتن صلاحيت در دارا شدن حق معين (يا حقوق معين) و نيز نداشتن صلاحيت براى اعمال حقى كه شخص آنرا دارا شده است حجر ناميده ميشود. اولى را ((عدم اهليت تمتع)) و دومى را ((عدم اهليت استيناء)) گويند. اين دو اصطلاح مخصوص حقوق مدني است.


حجر خاص
(مدني) درمورد پاره اى از محجورين اصل عدم حجر است در امور او مگردر خصوص مواردى كه قانون معين مى كند مانند حجر ورشكسته زيرا او نسبت باعمال قضائي كه در زندگى براى خود ما به نيابت از غير ميكند على الاصول محجور نيست فقط در موارد مخصوص كه قانون صريحا او را محجور كرده محجور مى باشد، برخلاف صغير و سفيه.


حجر عام
(مدني) در مورد بعضى از محجورين (مانند سفيه و صغير مميز) اصل اين است كه درهمه كارهاى حقوقى محجورند و موارد عدم حجر(مانند تملك بلاعوض) استثنائى ومحتاج بتصريح قانون است.


(اسباب) حجر
(فقه) اسباب حجر عبارت است از: صغر- جنون- فلس- سفه - پاره اى از امور ديگر (مانند اخذ مال غاصب بعنوان بدل حيلوله ومال مورد رهن كه راهن از بعضى از تصرفات درآن محجوراست) همين امور در حقوق مدني هم از اسباب حجر است جز فلس كه بجاى آن اعسار و ورشكستگى سبب حجر است و اعسار اعم از فلس است. رقيت و مرض مشرف بموت در فقه (بنظر بعضى) از اسباب حجراست نه درقانون مدني.


حد
(فقه) الف - در لغت بمعنى منع و بند است و در اصطلاح مجازات مصرح در قانون جزا است اين مجازات بدني بوده و حداقل و حداكثر ندارد.
ب- در اصطلاح ديگر حد بمعنى مطلق مجازات است خواه مصرح در قانون جزا باشد يا باختيار قاضى بوده باشد (تعزير) درهمين اصطلاح است كه گفته اند: الحدود تدرء بالشبهات يعنى بصرف شك دروقوع جرم يا تحقق عناصر آن اصل برائت جارى ميشود.
ج - بمعني قانون الزامى (امرونهى) است چنانكه درقرآن آمده است (و الحافظون لحدود الله) مقصود از حدود امرونهى و قانوني است.
د - گاهى حد درمعنى عامى استعمال ميشود كه شامل حد بمعنى اخص (معنى اول) و تعزير و قصاص و ديات ميباشد.


حد اصغر
(فقه) مجازات شلاق در جرم زنا را گويند (رك. حد اكبر)


حد اكبر
(فقه) مجازات زناى محصنه را گويند كه رجم (سنگسار كردن) است. (رك. رجم)


حد تام
(فقه) يا حد كامل، مجازات بدنى مصرح در قانون جزا است كه حداقل و حداكثر ندارد و اين همان حد بمعني اخص است. (رك. حد)


حد غير تام
(فقه) به تعزيرگفته ميشود (رك. تعزير)
حد كامل
(فقه) مرادف حد تام است (رك. حد تام)


حد محض
(فقه) هرگاه جرم در مورد خصوص حق الله باشد حد را حد محض گويند مانند حد شرب مسكر.


حد مختص
(فقه) حدى كه فقط راجع به حق الله يا راجع به حق الناس باشد در مقابل حد مشترك استعمال ميشود.


حد مشترك
(فقه) حدى كه هم جنبه حق الله وهم جنبه حق الناس داشته باشد مانند حد سرقت. اين درحقوق جديد نظير دعوى كيفرى است كه هم جنبه عمومى وهم جنبه خصوصى داشته باشد.


حد ناقص
(فقه) مرادف تعزير است (رك. تعزير)


حديث
(درايه) مرادف خبر است (رك. خبر)


حديث حسن
رك. صحيح بالعرض- حسن


حديث رفع
(فقه) به حديث ذيل اطلاق ميشود: ((رفع عن امتى تسعة اشياء الخطاء والنسيان وما استكرهو اعليه ومالايعلمون وما لايطيقون وما اضطروا اليه والطيره و الحسد و الوسوسة فى الخلق مالم ينطق بشفتيه)) از ظاهر اين حديث استفاده ميشود كه درساير مذاهب اگركسى كارى از روى خطاء يا فراموشى ويا اكراه ويا جهل ويا اضطرار ميكرد مؤاخذه مى شد و ماخوذ بعمل خود بود علاوه بر اين بآنها تكاليف خارج از طاقت مى شد و اگر حسد مي ورزيدند معاقب بودند و يا فال بد اگر ميزدند كيفرمي ديدند وو... ولى اين امور از ملت اسلام برداشته شد (تقريرات اصول نائينى - جزء سوم - ص 122) ماخوذ بودن باكراه و يا تحميل تكليف مالايطاق باقتضاء عدل خداوند ظاهرا نبايد درميان ساير امم اعمال شده باشد و بهرحال در ذيل اين حديث قرائنى هست كه صحت انتساب آنرا به معصوم(ص) مورد تامل قرار ميدهد هرچند كه اصحاب درآن تامل نكرده اند.


حديث قدسى
(فقه) حديثى كه درآن كلام خداوند تعالى نقل شود كلامى كه وسيله تحدى (مانند قرآن كريم) نباشد (درايه شيخ بهائي صفحه دوم)


(سند) حديث
(درايه) سلسله راويان يك حديث را گويند.


(طريق) حديث
(درايه) سند حديث را گويند يعنى سلسله راويان حديث.


حر
(فقه) كسيكه مالك نفس خود ميباشد هيچكس نمى تواند از خود سلب حريت كند... (ماده 960 ق - م) اين اصطلاح درمقابل رق (بتشديد قاف) استعمال شده است.


حراج
(دادرسي مدنى – ثبت) فروش مال (و يا اموال) در حضور جمع بوسيله عرضه آن بجمعيت باين ترتيب كه پيشنهاد كننده بالاترين قيمت مشترى (برنده حراج) محسوب است (ماده 707 قانون اصول محاكمات حقوقى 1329 قمرى) حراج ومزايده فرق دارند ولى غالبا بغلط بجاى هم بكار مى روند. رك. مزايده


(حق) حراج
رك. حق حراج



(ماليات) حراج
رك. حق حراج


حرام
در لغت بمعنى ممنوع است و در ماههاى (ذوالقعده - ذوالحجه - محرم - رجب) جنگ ممنوع بود (البته با اجانبى كه در اين مدت، جنگ را در مقررات خود ممنوع ميدانستند.) حرام كه با حلال بكار رود شامل الزامات قانوني (واجب و حرام) مى باشد. در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:


(تحليل) حرام
(فقه) تراضي و توافقى كه بموجب آن، امر مصنوعى مورد تعهد فعل قرار گيرد مانند اينكه تعهد كند كه مال غير را سرقت كند اين تعهد باطل است (الصلح جائز بين المسلمين الاصلحا احل حراما)


(مال) حرام
(فقه) مالى كه ازطريق نا مشروع بچنگ آمده باشد.


حربى
(فقه) كافرى كه متدين بدين اسلام - مسيح - يهود - زرتشت نباشد و او را كافر حربي وكافرغير كتابى هم گويند و بطور اختصار غيركتابى نيزگفته اند.


حرز
(فقه) الف - هر موضعى كه غيرمالك بدون اذن او حق ورود درآنرا نداشته باشد.
ب - هر موضعى كه محدود بوده وغيرمالك حق دخول درآنرا بدون اذن ندارد بشرط اينكه موضع مزبور بسته و مقفل باشد. هتك حرز شرط تحقق جرم سرقت در فقه مى باشد (ماده 226 قانون جزا) رك. هتك حرز


(هتك) حرز
(جزا) از حرزتعريف ناقصى بطورضمنى درماده 226 قانون جزا شده و هتك حرز عبارت است از خراب كردن يا سوراخ كردن يا شكاف دادن يا از جاى كندن وسائل محصوركردن (ديوار- نرده - پرچين - سيم خاردار و مانند اينها) يا حفاظت (مانند صندوق وقفسه محفوظ) بطور ضمنى معنى حرز روشن ميشود و مفهوم عرفى آن هم همين است.


حرم
(فقه) خاك مكه و قسمتى از اطراف آنرا گويند (در تقسيمات سياسي خاك اسلام اين امر داراى آثارى بوده است از نظرعبور ومرور وتوقف و سكونت اتباع خارجه)


حرمت
(فقه) منع و نهى را گويند ارتكاب حرام مستلزم مجارات است.


حرمت ابدى
(مدني - فقه) درباب نكاح حالتى است قانوني در رابطه زن ومرد (اعم ازاينكه سابقه ازدواج بين آنها بوده ويا نبوده باشد) كه با وجود آن حالت آن زن و مرد نتوانند بصورت زوج و زوجه باهم زندگى كنند و حالت مزبور هرگونه رابطه نكاح را بين آن دو نفر براي هميشه طرد مى كند مانند حرمت مادر ملوط بر لاطى و حرمت ابدى دخترى كه عقد شده (پيش از رسيدن به نه سالگى) و افضاء شده باشد و موارد ديگر.


حريم
(مدني- فقه) مقدارى از اراضي اطراف ملك و قنات و نهر و امثال آن است كه براى كمال انتفاع از آن ضرورت دارد (ماده 136 قانون مدني) و حريم در حكم ملك صاحب حريم است وتملك و تصرف درآن كه با طبيعت حريم منافات دارد بدون اذن مالك درست نيست. حريم ملك تبعى است يعنى از توابع ملك است و مالك ميتواند از حق خود درحريم بلاعوض يا در مقابل اخذ عوض صرفنظر كند. حريم اختصاص به چاه وقنات و خانه و مزرعه و باغ ندارد بلكه دهات هم حريم دارند و در حريم ده از حق تعليف دواب وكندن بوته ها و مانند اين امور بهره مى برند. فروش حريم دهات كه در بعضى شهرها مانند تهران ديده شده وجه شرعى و عرفى ندارد.


حريم درخت
(مدنى – فقه) حريم درخت در زمين موات بقدر وصول ريشه ها و شاخه ها (در آخرين حد رشد آن) و معبر آمد وشد صاحب درخت براى آبيارى و رسيدگى بآن و استفاده از آن مى باشد (جامع الشتات - صفحه 602 – 613)



حريم ده
(مدني- فقه) مقصود از ده اراضى ملكى آن اعم از بائر و دائر و آيش و زير كشت و اراضى ديمكارى است كه از راه احياء براى كشت ديم آماده شده باشد. بنابراين حريم عبارت خواهد بود از ساير اراضى (جزآنچه كه در بالا گفته شد) اطراف يك ده كه اهالى ده براى تعليف اغنام و احشام و سوخت و ساير انتفاعات مكمل (بمقياس تعريف ماده 136 قانون مدني) ازآن اراضي همگى استفاده مى كنند. و بغلط بآنها اراضي مشاعى ده گفته ميشود در صورتيكه مشاع بر ملك اطلاق ميشود نه بر حريم. و عنوان حريم در اين مورد با موات جمع ميشود و ثبت حريم ده از اغلاط و بلكه ازحيل است!


حساب
برشمارى كالاها و وجوه به كمك ارقام و اعداد، و فن مربوط بآن فن حسابدارى است كه معروف است.


حساب جارى
حسابي كه مشترى بانك در آن دارد كه پولى از جانب مشترى بعنوان آن حساب نزد بانك امانت گذاشته ميشود و تدريجا ممكن است مبلغى بآن افزوده كند يا بوسليه چك ازآن برداشت نمايد.


حساب جارى مخصوص
حسابى است براى مشترى بانك كه قائم به اعتبارى است كه بانك بمشتري داده است و شبيه حساب جارى عادى مى باشد.


(ريز) حساب Decompte
صورت جزء حساب را گويند.


حسابدارى Comptabilite
الف -عمل منظم نگهداشتن حسابها
ب- اداره اى كه به حسابها رسيدگى ميكند. (رك. حساب)


حسن
(فقه) الف- حديثى است مقبول كه روات آن در هر طبقه (تا معصوم) امامى ممدوح (بدون اينكه تعديل وتوثيق شده باشند) باشند و اگر تمام روات سلسله حديث عادل باشند فقط يكنفر امامى ممدوح (غيرعادل) باشد بازآن حدث را حديث حسن (نزد اماميه) نامند (رك. صحيح بالعرض)
ب - گاهى ممكن است يك حديث از آخرسلسله (از طرف صدراسلام) تا نقطه معينى (درسلسله روات) امامى ممدوح غيرعادل باشند و ازآن نقطه ببعد بعضا يا كلا امامى ممدوح عادل نباشند (يعنى حديث ازآن نقطه ببعد حالت ضعيف يا مقطوع يا مرسل را دارا باشد) در اينصورت حديث تا آن نقطه حسن است (درايه شهيد - صفحه 24- 98) بنظر بعضى صرف ممدوح امامى (غير عادل) كافى نيست كه حديثى حسن باشد بلكه بايد تصريحى بر ضعيف بودن راوى نشده باشد زيرا اى بسا ممدوحى كه تصريح بر ضعف او شده است پس در حديث صحيح، عدل راوى ظاهر و اتقان وضبط اوكامل است ولى در حديث حسن چنين چيزى شرط نيست (درايه والد شيخ بهائى - صفحه 80) بهرحال فقهاء شيعه نيز مانند فقهاء عامه بحديث حسن عمل مى آن گردد مانند عموم نص ديگرويا وجود حديث ديگر و مانند آنها.


حسن نيت
(مدني) وضع فكرى كسيكه اقدام بعمل حقوقى از روى اشتباه مى كند و تصور مى كند كه عمل او بر وفق قانون است وحال اينكه موافق قانون نيست و مقنن در مقابل عواقب زيان آور آن عمل حقوقى درحدود معينى او را حمايت مى كند مانند صاحب يدى كه تصور مى كند با مالك واقعى معامله كرده ومال را از او گرفته و حال اينكه با غاصب معامله كرده است (ماده 549 - 1141- 2265 قانون مدني فرانسه و ماده 304 قانون مدنى ايران) يا كسيكه روى زمين غير ساختمان مى كند باعتقاد اينكه ملك او است (ماده 555 قانون مدني فرانسه) درحقوق ما حسن نيت قبول نشده و بهمين جهت مقنن ايران ماده 301 ببعد قانون مدنى ما را مقيد بضمانت اجرائى كرده است كه با فقه اماميه متناسب است و حال اينكه خود آن مواد را ازحقوق مدني فرانسه گرفته است و تازه گرفتن آن مواد هم ضرورت نداشت زيرا ماده 308 ببعد قانون مدنى ما رفع نياز مى كرد.


حشفه
(مدني- فقه) ازمحل ختان (ختنه گاه) ببالا ازآلت رجوليت. ومقصود از التقاء ختانان نهان شدن حشفه است در آلت انوثيت. و اين حد از دخول منشاء ترتب آثار حقوقى وكيفرى است. ازنظر حقوقى درحال حاضر بين مقررات شرعى وعرفى فرق نبوده و ضابطه همين است. 1718- حصر وراثت درعرف عام بجاى تصديق حصر وراثت (با حذف مضاف) بكار مى رود (رك. دعوى انحصار وراثت)



حصه
(فقه- مدني) سهم مشاع را گويند. (ماده 808 ق- م)


حضانت
(مدني – فقه) در لغت بمعنى پروردن است در اصطلاح عبارت است از نگهدارى مادى و معنوى طفل بتوسط كسانيكه قانون مقرر داشته است وقائم باركان ذيل است: الف - حضانت مخصوص ابوين و اقرباء طفل است و بين اقرباء رعايت طبقات ارث نميشود.
ب - نسبت به ممتنع از نگهدارى طفل، حضانت تكليف است و نسبت بديگران حق است (ماده 1168 قانون مدني)
ج - حفظ مادى (جسم) وتربيت اخلاقى و معنوى طفل مناسب شئون او.
د - اهليت قانوني براى حضانت (ماده 1173- 1174 قانون مدني)


حطيطه
رك. صلح (صلح حطيطه) - دين (تعجيل دين مؤجل)


حق
(فقه) درمعانى زير بكار مى رود:
الف - امورى كه در قانون پيش بينى شده اگر افراد مجاز باشند كه بقصد خود برخى از آنها را تغيير دهند اين امور قابل تغيير را ((حق)) گويند مانند مدلول ماده 387 ق - م كه از نظر ما قابل اسقاط است يعنى طرفين عقد بيع مى توانند ضمن عقد بيع، شرط اسقاط ضمان تلف مبيع قبل از قبض را بين خود بنمايند. حق باين معنى درمقابل حكم بكارمى رود. (رك. حكم)
ب - نوعى از مال است و در اينصورت در مقابل عين، دين، منفعت، انتفاع بكارمى رود چنانكه گويند مالكيت عين، مالكيت دين، مالكيت منفعت، مالكيت انتفاع ، مالكيت حق مانند مالكيت حق خيار و مالكيت حق تحجير.
(مدنى) الف - حق بمعنى دوم بالا در حقوق مدني كنوني هم گاهى بكار مى رود ولى حق بمعنى اول دراصطلاحات كنونى كمتر استقبال شده است و بجاى آن ((قانون تفسيرى)) (رك. قانون تفسيرى) بكار مى رود.
ب- قدرتي كه از طرف قانون بشخصى داده شد حق ناميده ميشود در فقه درهمين معنى كلمه سلطه را بكار مى برند (رك. سلطه) حق باين معنى داراى ضمانت اجراء است و آنرا ((حق تحققى)) و ((حقوق موضوعه)) و ((حقوق مثبته)) نيزگفته اند.


حق آب وگل
در معاني ذيل بكار مى رود:
الف - حقوق زارعانه (رك. حقوق زارعانه) تبصره ماده 15 آئين نامه سازمان آب و برق خوزستان مصوب 11-
3- 39
ب - در اصطلاح عاميانه بمعنى سرقفلى بكار رفته است (رك. سرقفلى)


حق آبونمان
رك. آبونمان


حق اجراء
مرادف حق الاجراء است (رك. حق الاجراء) تبصره ماده 131 قانون ثبت.


حق اجرائيه
مرادف حق الاجراء است (تبصره ماده 131 قانون ثبت) (رك. حق الاجراء)


حق اختراع
حق انحصاري ساختن و فروش وانتفاعات براى مكتشف و سازنده امر تازه در شعب مختلف صنعت يا كشاورزى (ماده 26 قانون ثبت علائم مصوب 1- 4- 1310)


حق اختصاص
(مدنى – فقه) ممكن است چيزى قانونا يا عرفا جنبه ماليت خود را ازدست بدهد ولى با اين حال تعلق به كسى داشته باشد در اينصورت اختيارآن شخص را برآن چيز ((حق اختصاص)) گويند مثلا خيابانى را از ميان خانه هاى اشخاص عبور ميدهند وجز قسمت كمى اززمين شخص معينى جزء خيابان ميگردد بطوريكه آن قسمت از زمين كه جزء خيابان نشده آنقدرناچيز است كه بدرد هيچ كارى نمى خورد و قابل خريد وفروش نيست يعنى از ماليت ساقط گرديده است با اين وصف همان زمين كم اختصاص بصاحب قبلى آن داردو حق او برزمين مزبور حق اختصاص ناميده ميشود وكسى نميتواند درآن قسمت با او مزاحمت كند.


حق اخراج ازملكيت
(مدنى- فقه) بموجب اين حق مالك ميتواند ملك خود را از ملكيت خود بيكى ازطرق ناقله (مانند بيع- صلح) خارج كند يا ازآن اعراض كند يا آنرا تلف كند.


حق ارتفاق
(مدنى- فقه) و آن حقى است براى شخص درملك ديگرى (ماده 93- ق- م) بواسطه مالكيت در ملك معين مانند حق العبور و حق المجرى و مانند اينها.


حق استثمار
(مدني) حقي كه بموجب آن مالك ميتواند ازمنافع ملك خود بهره مند شود مثلا آنرا اجاره دهد.


حق استرداد
(مدني – ثبت) حقى است كه بموجب آن مديون در معاملات با حق استرداد (رك. معامله با حق استرداد) ميتواند با رد طلب بستانكار خود مال مورد وثيقه را تحت تصرف كامل خود درآورد. ذكر كلمه (استرداد) كه موهم نقل مال از طرف مديون به دائن است بيمعنى است زيرا در معاملات با حق استرداد درواقع نقل مال وجود ندارد و بيع شرط كه بارزترين فرد اين گونه معاملات است امروزه مملك نيست و ناقل مبيع نمى باشد (صدر ماده 34 مكرر قانون ثبت)


حق استعمال
(مدنى) حقى كه بموجب آن مالك بتواند ازعين ملك خود بهره مند گردد مانند ساختن خانه در روى زمين خود.


حق استيفاء
(مدني) حق اجراء واعمال حقى كه اجراء كنند حق قبلا آن حق را بموجب قانون دارا شده است مثلا صغيرحق اجراء و اعمال حقوقى را كه دارا است ندارد و بايد ولى قانوني او حقوق وي را بمرحله اجراء و اعمال بگذارد. عبارت ((حق اعمال حق)) صريحتر از حق استيفاء بنظر ميرسد.


حق اشتراك
مرادف وجه اشتراك است (رك. آبونمان)


حق اعتبارى
(فقه) حقى است كه فقط شخص يا اشخاص معينى كه حق مزبور عليه آنها است مكلف برعايت آن هستند مانند حق زوج بر زوجه و بالعكس وحق بستانكار بربدهكار. در مقابل حق عينى بكار مى رود (رك. حق عينى) در حق عينى همه اشخاص مكلف برعايت حقوق صاحب حق هستند چنانكه اگر كسى مالك خانه اى است همه افراد بايد حق مالكيت او را محترم بشمرند ولى اگر كسى از ديگرى بدهكار است اين بدهكار است كه بايد حق بستانكاررا محترم بشمرد و درموقع معين، طلب او را بدهد و تصور اينكه ديگران هم محترم برعايت اين حق بستانكار باشند معنى ندارد.


حق اقامه دعوى
(حقوق عمومي) حقى كه بموجب آن هر شخص بتواند براى استيفاء حقوق خود يا دفع تجاوز ديگران به مراجع تظلم عمومي (دادگاهها) شكايت كرده و رسيدگى را بخواهد.


حق انتفاع
(فقه – مدنى) وآن حقى است كه بموجب آن، شخص مى تواند از مالى كه عين آن ملك ديگرى است يا مالك خاصي ندارد استفاده كند (ماده 40 ق – م) مانند عمرى و رقبى و سكنى (ماده 41 ق – م ببعد) ومانند حق استفاده از پارك شهر و ماهى گيرى در بعضى از رودخانه ها كه بصورت تفريح انجام ميگيرد.


حق انحصار
نوعى ماليات است كه دولت از مصرف كنندگان كالاهاى معينى (كه قبلا توليد يا خريد و فروش يا حمل و نقل آنها را بانحصار خود درآورده است) علاوه بر قيمت واقعى آن دريافت مى كند. سابقا اين حق را ((عوائد خاصه)) مى ناميدند كه پادشاه دريافت مى كرد.


حق اولويت
(مدني – فقه) يكنوع حق عينى است كه ازجهت سبقت شخص نسبت بآن عين كه درمعرض حيازت جمعيتى معين قرارگرفته است بيدا ميشود مانند حق اولويت ناشى از تحجير در اراضى موات و حق اولويت در صندلى هاى نصب شده در پارك شهر براى كسى كه روى آنها نشسته است و امثال اينها (ماده 142 ق- م)



حق اولويت رعيتى
از اصطلاحات قديمى است و فعلا كلمه رعيت كه ازبدترين تعبيرات است منسوخ است. معني اصطلاحى آن دركلمه ((حقوق زارعانه)) ديده شود.


حق ايصاء
(مدنى- فقه) وآن حقى است كه ولى قهري بوصى خود ميدهد تا بتواند ثالثى را براى بعد از زوت خود (فوت وصي) وصى نمايد (ماده 1190 ق- م) ولى تا وقتي كه اين حق را نداده باشند اصل اين است كه وصي مزبور حق تعيين وصى ديگر را ندارد.


حق بيمه
وجهى كه بيمه گزار به بيمه گر درعقد بيمه ميدهد. (رك. بيمه)


حق پناه
(بين الملل عمومى) حق ورود كشتيهاى جنگى متخاصمين به آبهاى ساحلى دول بيطرف و استفاده از بنادر ولنگرگاههاى آنان را گويند.


حق تبعى
(مدنى) حقى كه عارض بر مال ديگرى است مثلا خانه اى كه راه عبور آن ازملك ديگرى است حق العبور آن خانه يك حق تبعى است كه عارض برآن خانه است حق تبعى بتنهائي مورد معامله قرار نميگيرد و ماليت ندارد از اين قبيل است حقابه ملك (رك. حقابه) و حق سرقفلى يا كسب و پيشه و بهمين جهت حق سرقفلى به تنهائى براى اجراء اجرائيه دادگاه يا اجرائيه ثبتى قابل توقيف نيست.


حق تحققى
در اصطلاحات حقوق كنونى ايران حقى است كه داراى ضمانت اجراء باشد. اين اصطلاح در مقابل حقوق طبيعى - حقوق فطرى بكار مى رود. درهمين مورد حقوق موضوعه - حقوق مثبته هم بكاررفته است.


حق تشرف
ملكى كه در اثر اجراء قانون توسعه معابر و از بين رفتن ملك جلو يا ازبين رفتن جلوملك، مشرف بمعبر شود ارزش بيشترى پيدا مى كند وبه شهردارى كه سبب پيدايش اين ارزش و مرغوبيت شده حق ميدهد كه بابت اين وضع مالى (وجه نقد مطابق حق شهرداري را حق تشرف مى گويند (ماده پنجم قانون توسعه معابر 1312 كه منسوخ بقانون توسعه معابر 1320 شده و در ماده هشت اين قانون اضافه شده كه اگر ملك مشرف بخيابان هم بر اثر توسعه خيابان مرغوب شود براى شهردارى حق تشرف پيدا ميشود. در سال 1342 هم مقرراتي درهمين زمينه بصورت تصويب نامه وضع شده است) درقانون تملك زمين ها براى شهرسازى مصوب 17- 3- 39 از حق تشرف به اضافه ارزش تعبير شده است (ماده هفت)

حق تعقيب
(مدني) يا Droit de suite وآن حقى است براي صاحب حق عينى كه ميتواند باستناد آن حق، مال خود را دردست هر كس كه بيابد بگيرد. صاحب حق ارتفاق هم ميتواند اين حق راعليه مالك مالى كه حق ارتفاق بضرر او است اعمال نمايد.


حق التعليف
رك. حق علفچر


حق تقاعد
رك. تقاعد


حق تقدم
شبيه حق اولويت است (رك. حق اولويت) كه مقنن ما در مورد حق كسيكه كلمه اى را بعنوان اسم خانوادگى مقدم برديگران براى خود گزيده و از اين طريق حقي پيدا كرده است (ماده 39 قانون ثبت احوال) مقرر داشته است و نيز درمورد حق خريد متروكه حق تقدم در خريد مصرح است (ماده ششم قانون توسعه معابر 1320 منسوخ بقانون توسعه معابر 1320) و نيز اين اصطللاح در ماده 19 متمم بودجه سال 1314 راجع بحق تقدم وزارت دارائى براى وصول بدهكاريهاى اشخاص بدولت بكار رفته است هم چنين در ماده واحده قانون اجازه ضبط اموال متجاسرين آذربايجان وكردستان وتصفيه مطالبات و خسارات اشخاص مصوب 14- 3 - 1339 همين اصطلاح بكار رفته است.



حق تمبر
نوعى از ماليات است كه از طريق الصاق تمبر ازمؤدى گرفته ميشود (ماده 40 ببعد قانون ماليات بر درآمد مصوب 10 - 5 - 34 مجموعه 1334- صفحه 230)


حق تمتع
(مدني) حق دارا شدن حق معين (يا حقوق معين) را گويند چنانكه گويند بيگانه حق تملك اموال غير منقول را ندارد يعنى حق تمتع ندارد. در مقابل حق استيفاء استعمال شده است. عبارت ((حق دارا شدت حق)) صريحتر از حق تمتع است كه مفهوم آن با حق استيفاء اشتباه ميشود.


حق التوليه
(مدني – فقه) سهمى از منافع موقوفه كه معمولا واقف براى حق الزحمه متولى قرار ميدهد ولو اينكه واقف ومتولى يكنفر باشند (ماده نهم قانون اوقاف 3 -10-1313)


حق ثابت
رك. حق متزلزل


حق الثبت
حقوق دولتى كه بابت ثبت ملك در دفتر املاك يا ثبت معاملات يا ثبت حق اختراع يا علات وغيره ازمتقاضى ثبت دريافت ميشود (ماده 18 نظامنامه قانون ثبت و ماده 118 ببعد قانون ثبت 1310)


حق جزئى
(مدني – فقه) هر حقى كه شخص معين در موضوع معين داشته باشد مانند حق مالكيت بر مال معين. حق فردى وحق شخصى نيز درهمين معنى بكار رفته است.

حق جوابگوئى
مؤسسات دولتى و عمومى و افراد مردم اعم ازمأمورين رسمي و غيره هرگاه در روزنامه يا مجله مطالبى مشتمل برتهمت و افتراء يا اخبار بر خلاف واقع نسبت بخود مشاهده كردند حق دارند جواب آن مطالب را كتبا براى روزنامه يا مجله بفرستند و آن روزنامه يا مجله مكلف است اين گونه توضيحات و جوابها را درهمان صفحه و باحروفيكه مطالب اصلى را چاپ كرده است مجانا بطبع برساند مشروط براينكه جواب از دو برابر اصل مطلب تجاوز ننمايد و متضمن توهين بكسي نباشد. در صورتيكه روزنامه يا مجله علاوه برجواب مذكور مطالب و يا توضيحات مجددي چاپ نمايد حق جواب گوئي مجدد بطريق مذكور در فوق براى معترض محفوظ خواهد بود. (ماده 9 لايحه قانوني مطبوعات - مصوب 8- 5 - 34 مجموعه 1334- صفحه 197)


حق حاكميت
(حقوق اساسى) مقصود قوه قانونگذارى وقوه مجريه وقوه قضائيه است كه اركان حاكميت را تشكيل مى دهند.


حق حال
(مدنى – فقه) حقى است كه صاحب آن بتواند بدون انتظار گذشتن زماني آنرا مورد استفاده قرار دهد مانند حق مستأجر برعين مستاجره بعد ازعقد اجاره بشرطى كه براى تسليم عين مستاجره بمستأجر مهلت معين نشده باشد. اين اصطلاح در مقابل حق مؤجل بكار مى رود (رك. حق مؤجل)


حق حبس
(مدني- فقه) درعقود معوض هريك از طرفين بعد ازختم عقد حق دارد مالى را كه بطرف منتقل كرده باوتسليم نكند تا طرف هم متقابلا حاضر بتسليم شود بطورى كه درآن واحد (يدابيد) تسليم و تسلم بعمل آيد واين عمل تسليم و تسلم مقارن را فقهاء تقابض گويند (ماده 377 قانون مدنى و ملاك آن) حق حبس از مظاهر بارز قاعده عدل وانصاف است.


حق حراج
(ثبت) مالى كه دولت (مراجع قضائي) بابت حراج (درموارد حراج) مطابق تعرفه قانونى از محكوم عليه يا متعهد مى گيرد (ماده 94 آئين نامه اجرائى 1322) حق حراج ازنظرماهيت نوعى از ماليات است بهمين جهت آنرا ماليات حراج هم مى گويند (ماده 34 قانون ثبت 1310)


حق حضانت
(مدني – فقه) حق نگهدارى وتربيت طفل را گويند كه بپدر يا مادر يا اقرباء مطابق مقررات داده شده است. (رك. حضانت)


حق حضور
(حقوق ادارى) وجهي كه بمأمور دولت يا غير مامور دولت بابت حضور در وقت معين براى انجام كارى بحسب جلسات پرداخت ميشود. همين وجه نسبت باشخاص كوچكتر بصورت دستمزد داده ميشود. (رك. كمك هزينه - پاداش - فوق العاده - اضافه حقوق)


حق خيار
(مدني – فقه) اختيار ابقاء و ازاله عقدى كه بجهتى ازجهات قانونى درحالت تزلزل است. مانند عقدى كه يكى از خيارات در آن قرار داده شده است بحكم قانون (مانند خيارمجلس) يا بتراضي طرفين (مانند خيار شرط).


حق دائم
(مدنى- فقه) حقى است كه محدود بزمان نيست مانند حق مالك درمورد حق عينى برمنقول يا غيرمنقول. اين اصطلاح درمقابل ((حق موقت)) بكار برده ميشود. (رك. حق موقت)


حق دينى
(مدنى- فقه) حقى است كه شخص بعهده ديگرى دارد مانند حق بستانكار بر بدهكار. مرادف اين اصطلاح، حق ذمي وذمه مى باشد.


حق ذمى
(مدني- فقه) حقى است كه شخص بعهده ديگرى دارد مانند حق بستانكار بربدهكار. در اصطلاح ديگر آنرا ذمه و حق دينى هم گفته اند.


حق رجحان
(مدني – ثبت) بمعنى حق تقدم است كه مقنن به رسم ادباء تفنن كرده وبا وجود دو اصطلاح حق اولويت و حق تقدم دست بساختن اصطلاح سوم (يعنى حق رجحان) زده است و تفنن در ساختن اصطلاحات درعلم حقوق براى فهم قوانين زيان دارد (ماده 34 مكرر قانون ثبت) و از روش علمى بدور است. (رك. حق تقدم)


حق ريشه
رك. حقوق زارعانه


حق الزحمه
(حقوق ادارى) وجهى كه بمامور دولت (يا شخصى شاغل در مؤسسات كشورى يا بلدى) علاوه بر حقوق بعنوان كار ديگرى كه از او (علاوه بركار اصلى كه براى آن حقوق ميگيرد) خواسته ميشود داده ميشود. اين وجه بطور مستمر مادام كه بكار جديد مشغول است پرداخت ميشود درايام مرخصى قابل پرداخت نيست. در حقوق تقاعد تاثيرى ندارد (ماده 33 قانون محاسبات عمومى 10- 12- 1312) درتبصره دوم قانون تشكيل دادگاه اطفال بزهكار مصوب 1338 حق الزحمه درمعني حق حضور بكاررفته ونماينده تشتت ذهن قانونگذار دراستعمال اصطلاح حق الزحمه وحق حضور و اصطلاحات متقارب و نزديك بآنها است. (رك. حق حضور- دستمزد - كمك هزينه - پاداش - فوق العاده - اضافه حقوق)


حق سكنى
رك. سكنى


حق السكوت
(جزا) مصداق اخاذى است (رك. اخاذى) و مجرم ازاين طريق طرف را تهديد مى كند كه خبرنا مساعدى راجع بزندگى خصوصى او افشاء خواهد كرد وبواى ترك اين فعل وجه يامال ديگرى از او مى گيرد. دربعضى مواقع بعضى از روزنامه ها ممكن است اين كار را بكنند ولى ممكن است افشاء مذكور از طريق شفاهى هم باشد و بهر حال يك جرم مطبوعاتي صرف نيست.


حق الشرب
الف - حق استفاده ازآب رودخانه يا نهريا چشمه براى ملك معين.
ب- درتاريخ حقوق ايران مالياتي بود كه بابت استفاده اشخاص از رودخانه ياقنات دولتى كه مى كردند گرفته ميشد.


حق شخصى
(فقه – مدنى) هرحقى كه شخص معين درموضوع معين داشته باشد مانند حق مالكيت برمال معين. حق فردى و حق جزئي نيز درهمين معنى بكار رفته است. (فقه) حقى كه قائم بشخصى باشد و قابل انتقال بغير نباشد مان

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : شنبه 27 خرداد 1391برچسب:ح , | 12:42 | نویسنده : دکتر عابد نقیبی |
value=