ج

 

 

جائر
بمعنى ستم كننده است ودر فقه بعمال حكومت هاي غير قانوني گفته ميشود وبطور جمعي آنانرا ظامه (بفتح اول و دوم) نامند. مقصود ازاصطلاح ظالم درعبارت ((معونت ظالم)) همين معنى است. حكومت غيرقانونى را نيز حكومت جور نامند و حكومت قانونى را ((حكومت حقه)) گويند.



 

جائز
صفت عقد يا ايقاعى كه بصرف قصد يك طرف قابل اضمحلال است (رك. جواز)



 

جائزه
(فقه – مدني) تمليك مالى است ازطرف كسي بديگرى در مقابل عملى كه انجام داده است براى تشويق وجبران زحمات او.



 

جارح
(فقه) كسيكه عدالت ديگرى را مورد ايراد (در دادگاه) قرارميدهد. ايراد مزبور را اصطلاحا جرح گويند وكسانيكه بر صحت ايراد مزبور شهادت ميدهند ((شهود جرح)) و ((بينه جرح)) ناميده ميشوند.



 

جاسوسى
(بين الملل عمومي) كسيكه محرمانه يا تحت عنوانهاى نادرست بنفع خصم در صدد تحصيل اطلاعاتى از نقشه و قواى طرف و مقاصد او برآيد، (جزا) اشخاص ذيل جاسوسند:
الف - هر كس كه براى بدست آوردن اسناد يا اطلاعاتي بنفع دشمن بيك قلعه يا مكان مستحكم يا پاسگاه يا هربنگاه نظامى يا استحكامات و اردوگاهها يا منزلگاههاى ارتش داخل شده باشد.
ب - هركس كه براي دشمن اسناد يا اطلاعاتي بدست آورد كه ممكن است نسبت بعمليات ارتش يا نسبت بتأمين قلاع يا امكنه مستحكم يا پاسگاهها يا بنگاههاى نظامى مضر باشد.
ج - هركس كه جاسوسان يا افراد دشمن را كه براى اكتشاف مامور شده باشند عمدا مخفى نموده يا سبب اختفاء آنها گردد.
د- هركس كه اسرار نظامى يا سياسي يا مفاتيح رمز را بر خلاف مصالح كشور به اجنبى تسليم كند (ماده 313 قانون دادرسى وكيفر ارتش)



 

جاعل
(جزا) مرتكب جرم جعل را گويند. (رك. جعل) (مدنى- فقه) متعهد درجعاله را گويند. (رك. جعاله)



 

جامع
درلغت بمعني گرد آورنده است در اصطلاح بمعاني ذيل آمده است:
الف - معبد مسلمانان چنانكه گويند: جامع گوهر شاد.
ب- مجموعه اى كه درآن مقررات قانون مدون شود وامروزه بجاى جامع مجموعه مى گويند (تنها جائي كه كلمه مجموعه بكتاب حقوقى اطلاق شده درجامع الشتات صفحه 387 است كه بنظر رسيد) مانند جامع عباسى كه يكى ازكدهاى قوانين فراهم آمده توسط شيخ بهائى و شاگرد اواست.
ج - مجموعه شامل مقررات و احاديث و وصاياى مذهبى پيامبر اسلام (ص) چنانكه فرموده اند ((وعندنا الجامعة))
د- قدرمشترك بين مورد نص و مورد سكوت در قياس (رك. قياس) را جامع گويند.



 

جامع نسب
خويشاونداني كه از نسل يكديگر نبوده و از نسل شخص ثالث باشند آن ثالث را نسبت بآن خويشاوندان جامع نسب گويند مانند پدركه جامع نسب نسبت باولادان خويش است. (رك. نسب)



 

جامعه ملل
(بين الملل عمومى) اسم يك مؤسسه بين المللى است كه عده نامحدودى ازدول ومؤسسات دارنده شخصيت حقوقى تشكيل ميدادند و هدف آن كمك ملل متمدن بحفظ صلح و اجراء عدل ورفاه ملل بهمراهى همديگر بوده است.



 

جب
(مدني- فقه) بفتح جيم - مقطوع بودن آلت تناسل را گويند وآن كس كه اين صفت را داراست مجبوب ناميده ميشود. اين صفت اگر باعث سلب توانائى جماع (ولو بقدرحشفه) گردد موجب پيدايش حق فسخ نكاح براى زوجه است.



 

جرائم
جمع جرم است كه عبارت است ازمخالفت با نهى كه قانون براى آن مخالفت مجازات معين كرده باشد.
دراصطلاحات ذيل بكار رفته است:
جرائم اختصاصى
(جزا) جرمهائى كه مستقيما افراد از آنها زيان مى بينند ولو اينكه بطورغير مستقيم، مصالح عموم بخطر افتد يعنى احساسات عامه جريحه دار شود. درمقابل جرائم عمومى بكار مى رود.



 

جرائم ضد خانواده
(جزا) عبارت است از:
الف - جرائم مربوط بازدواج (ربودن يا مخفى كردن زن براى ازدواج بعنف يا تهديد يا حيله - ربودن زن داراى 15 تا 18 سال بارضاى او براى ازدواج - زناى محصنه - مواد 209 - 212 قانون جزا)
ب - هتك ناموس با محارم (ماده 207 قانون جزا)



 

جرائم ضد شرف و حيثيت
(جزا) در فقه به افتراء و توهين هجر (بضم هاء) و هجو و سب وغيبت و افشاء سر بمعنى مذكور در ماده 220 قانون مجازات عمومي كشورگفته ميشود.



 

جرائم ضد عفت
(جزا) عبارت است از:
الف - جرائم ضد خانواده (رك. جرائم ضد خانواده)
ب - جرائم ضد عفت عمومى واخلاق حسنه.



 

جرائم عمومى
(جزا) جرمهائى است كه مستقيما مصالح عمومى را مورد تهديد قراردهد ولواينكه افراد هم بطور غير مستقيم متضرر شوند مانند جاسوسي و اخلال در امنيت. در مقابل جرائم اختصاصى استعمال ميشود.



 

جراح (بكسر اول)
ايراد جرح به پيكر آدمى (در مقابل شجاج است) (رك. جرح)



 

جرح
(فقه) الف - ايراد برعدالت ديگرى در نزد حاكم. شهادت برايراد مزبور را شهادت جرح و شهود را شهود جرح و بينه جرح نامند. جرح درمقابل تعديل استعمال مى شود. (رك. تعديل)
ب - تجاوز بجسم آدمى (بجز جنايت برنفس و جنايت براطراف و جنايت بر منافع) اعم از اينكه مورد جرح، سر و صورت باشد (كه آنرا شجاج نامند) يا در ساير قسمتهاى بدن باشد (كه آنرا جراح نامند).



 

جرح شاهد
(دادرسى – فقه) از اعتبار انداختن شهادت شاهد از طريق بيان اوصافى راجع باو كه وجود آن اوصاف قانونا موجب بى اعتبارى شهادت شاهد گردد (ماده 413 دادرسى مدني و ماده 1313 قانون مدنى)



 

(الفاظ) جرح
(فقه) درعلم درايه تعبيرات متداولى است كه نزد اهل اين فن دلالت برصفتي در راوى حديث مى كند كه بعلت دارا بودن آن صفت نبايد بحديث وروايت او اعتماد كرد از قبيل عبارات: ضعيف - كذاب - وضاع حديث - غالي - مضطرب الحديث - منكر الحديث - متروك - مرتفع القول- متهم - ساقط - واهى- لاشيئي - ليس بذلك الثقه و مانند اين امور.



 

جرم
(جزا) عملي است كه قانون آنرا از طريق تعيين كيفر منع كرده باشد.



 

جرم اجتماعى
(جزا) جرمي كه بمنظور تأمين منافع عمومي صورت گيرد و اثرآن واژگونى تشكيلات اجتماعى باشد.



 

جرم اختصاصى
(جزا) جرمى كه برضد افراد وعليه مصلحت آنان صورت گرفته باشد (مانند قتل) موضوع بحث جزاى اختصاصى اين جرائمند. (رك. جرم عمومى)



 

جرم اعتيادى
(جزا) جرمي است مركب از چند عمل (برخلاف جرم مستمركه مركب ازچند عمل نيست) كه هريك به تنهائي قابل تعقيب نباشد (بند يك ماده 211 قانون مجازات عمومى)
جرم انضباطى
مرادف تخلف انضباطى است (رك. تخلف انضباطى)



 

جرم آنى
(جزا) جرمى كه در زمان كوتاهي ميتواند واقع شود مانند اداء شهادت كذب. درمقابل جرم مستمر استعمال ميشود.



 

جرم جزائى delit penal
(جزا) عملى است كه قانون براى آن مجازات معين كرده باشد. دريك معنى محدودتر به جنحه گفته ميشود. درمقابل جرم مدنى استعمال شده است.



 

جرم جمعى متحد المقصد
(جزا) چند عمل متوالى كه هريك و مجموع همه جرم باشد مانند اينكه دزدى بخانه اي رود و بدفعات اثاث خانه را بدزدد.



 

جرم خطائى
(جزا) جرم ناشى ازبي مبالاتي و بي احتياطى را گويند. (رك. جرم شبه عمد)



 

جرم دائم
(جزا) جرمى است كه بعد از وقوع، باقى ميماند مانند ساختن سكه قلب (ماده 93 قانون مجازات عمومى) يا جعل سند.



 

جرم ساده
(جزا) جرمى است كه ازعمل واحد (نه مركب) تشكيل ميشود در مقابل جرم اعتيادى بكار ميرود (رك. جرم اعتيادى)



 

جرم سياسى
(جزا) الف - جرم ناشى ازفكرسياسى و يا ازيك مؤسسه و دستگاه سياسى را گويند.
ب- بمعنى اخص جرمى است كه مخالف نظم سياسى خارجي يا داخلى كشور باشد مانند توطئه براى تغيير شكل حكومت.Delit politique pur



 

جرم شبه عمد
(جزا) در اين جرم مجرم:
اولا- قصد ارتكاب جرمي را داشته و اقدام مى كند.
ثانيا - نتيجه قابل مجازات ديگرى از عمل او حاصل ميشود اعم از اينكه جرم مورد نظر او هم علاوه بر اين محقق شده باشد يا نه مثل اينكه قصد ضرب كسى را داشته ولى مضروب مى ميرد. درمورد جرم غير عمد اساسا مرتكب قصد ارتكاب جرمى را ندشته ولى بعلت بى مبالاتي يا بي احتياطى يا عدم رعايت قوانين و نظامات نتيجه قابل مجازاتي از كار او بوجود مى آيد حسب القاعده جرائم غيرعمد مجازات ندارند و خلاف اين اصل جنبه استثناء دارد. جرم غيرعمد را جرم خطائى هم ناميده اند.



 

جرم طبيعى
(جزا) جرمى كه همه كشورها آنرا جرم شناخته باشند مانند قتل.



 

جرم عادى
(جزا) هرجرمى كه عنوان جرم سياسي را نداشته باشد.



 

جرم عقيم
(جزا) جرمي است با مشخصات ذيل:
الف - مجرم همه كارهاى خود را براى گرفتن نتيجه انجام داده باشد پس با شروع جرم فرق دارد (رك. شروع جرم)
ب- تحقق جرم محال نبوده است (رك. جرم محال) ولى معذلك مجرم توفيق بهدف خود نيافته است. مثل اينكه كسى را بدر يا اندازند و او شنا نداند و ثالثى او را نجات دهد.



 

جرم عمد
(جزا) جرمى كه مجرم قصد نتيجه عمل خود را كرده و وارد عمل شود.



 

جرم عمومي
(جزا) جرمى كه عليه مصالح جامعه صورت گيرد (مانند جاسوسى) موضوع جزاى عمومى اين جرائمند.



 

جرم غيرعمد
(جزا) هرگاه ازبي مبالاتي يا بي احتياطى يا عدم مهارت يا عدم رعايت قوانين و مقررات نتيجه قابل مجازات غير مقصود حاصل شود عمل منتهى بآن نتيجه را جرم غيرعمد نامند.



 

جرم مادى
(جزا) عمل ارادى (كه آميخته به عمد و خطا نباشد) كه قانون جزا براى آن مجازات مقرر كند (مانند جرائم خلافى) در مقابل جرم عمد وجرم خطائي بكار ميرود.



 

جرم متصل
(جزا) جرم دائم را گويند (رك. جرم دائم)



 

جرم متمادى
رك. جرم مستمر



 

جرم محال
(جزا) هرگاه بعلت وضع خاص مجني عليه ويا وسائل ارتكاب جرم، تحقق جرم ذاتا محال باشد هرچند كه مجرم تمام كوشش خود را بكار برد آن جرم را جرم محال گويند مانند خالى كردن تير بمرده و تفنگ خالى بشخصى بگمان اينكه پراست.



 

جرم مختلط
(جزا) جرمي كه اگر افراد غير نظامى هم مرتكب شوند مشمول كيفرمقرر در قانون دادرسى وكيفر ارتش شوند مانند پنهان كردن اسلحه نظامى (ماده 379 قانون دادرسي وكيفر ارتش).



 

جرم مدنى
(مدني) عملى است ناشى ازتقصيريا عمد كه فاعل آن را ضامن خسارت ميسازد.



 

جرم مرتبط
(جزا) جرائمى كه چند نفر مجتمعا مرتكب شوند (ماده 175 قانون مجازات عمومى) يا چند نفر آن را در ازمنه و امكنه مختلف باتبانى قبلى صورت دهند (خواه طبيعت اين جرائم مانند هم باشد خواه نه) مانند دو قتل و مانند يك قتل ويك سرقت. تقارن زمانى بين جرائم مرتبط شرط نيست.
جرم مركب
(جزا) الف - جرم مركب از چند عمل كه ازيك جنس نباشند و بطورتوالى صورت گيرد و مجموع آن اعمال جرم واحدي را تشكيل دهند مانند كلاهبردارى از طريق توسل بوسائل تقلبى.
ب - عمل نا مشروعى كه موجب تحقق چند عمل ياچند عنوان جزائى شود مانند قتل چند نفر با يك تير تفنگ ومانند كلاهبرداري ضمن جعل
ج - عمل نا مشروعى كه ظاهرا جرم عادى است ولى باتوجه بقصد مجرم، جرم سياسى است مانند قتل رئيس دولت.



 

جرم مستمر
(جزا) جرمى كه در زمان نسبتا دراز صورت گيرد مانند توقيف غير قانوني و حمل اسلحه غير مجاز. از اين معنى به جرم متمادى - جرم متسلسل هم تعبير شده است ولى اصطلاح جرم مستمر وجرم متمادى رساتر است.



 

جرم مشهود
(جزا) جرمى است كه در مرئى ومنظر ماموركشف جرم يا جمعى از مردم واقع شود. اگر آثار جرم بلافاصله پس از وقوع ديده شود جرم در حكم مشهود است و هم چنين است اگرمجنى عليه بلافاصله پس از وقوع جرم كسى را بعنوان مجرم معرفي كند يا در زمان نزديك بوقوع جرم آثار بارز جرم در يد و تصرف متهم ديده شود ويا تعلق آن آثار و اسباب به متهم محرزگردد ويا متهم در زمان نزديك بوقوع جرم قصد فرار داشته باشد و يا در حال فرار (در زمان نزديك بوقوع جرم) دستگير شود. (ماده 23 آئين دادرسى كيفرى وماده 128 دادرسى وكيفر ارتش)



 

جرم مطبوعاتى
(جزا) عبارت است از توهين و افتراء بوسيله روزنامه يا مجله يا نشريه ازلحاظ ارتباط با مقام ويا شغل رسمى يا رويه ادارى يا اجتماعى يا سياسى بشخص يا اشخاص. انتقاد از روش سياسي و ادارى بوسيله روزنامه يا مجله يا نشريه نسبت بمسئولان و متصديان امور دولتى واشخاص مذكور در ماده 22 لايحه قانوني مطبوعات مصوب 1334 كه از لحاظ مصالح عمومى صورت مى گيرد جرم محسوب نميشود... (ماده 30 قانون مذكور و ماده 2- 3 قانون هيئت منصفه 1310)
جرم مطلق
(جزا) جرمى كه قبل از حصول غرض مطلوب مجرم، جرم تلقى شده باشد مانند جعل سند كه استفاده ازآن از اركان و مقومات جرم مذكور نيست. اگر حصول نتيجه مقوم ماهيت جرم باشد آنرا جرم مقيد نامند، مانند قتل.



 

جرم معلق
(جزا) جرمى كه علت خارجي مانع پايان يافتن مساعى مجرم و حصول نتيجه شود مانند قراول رفتن تفنگ بطرف كسى بقصد قتل كه مصادف با ممانعت قهرى ثالث از تمام شدن عمل گردد. در جرم عقيم مساعى مجرم بپايان مى رسد. (رك. جرم عقيم) و ارتكاب جرم هم در اين مورد ذاتا محال نيست (رك. جرم محال)



 

جرم مقيد
رك. جرم مطلق



 

جرم نظامي
(جزا) جرمى كه فقط قوانين نظامى آنرا جرم شمرده باشد.



 

(انگيزه) جرم
رك. غرض جرم



 

(تعدد) جرم
رك. تعدد جرم



 

(تكرار) جرم
رك. تكرار جرم



 

(درجه) جرم
رك. درجه (درجه مجازاتها)



 

(عناصر عمومي) جرم
(حقوق جزا) امورى كه در همه جرائم وجود دارد و نبود يكى ازآنها براى نبود جرم كافى است. اين عناصر عبارتند از:
الف - عنصرقانونى (رك. عنصرقانونى جرم)
ب- عنصرمادى (رك. عنصرمادى جرم)
ج- عنصر معنوى (رك. عنصرمعنوى جرم)



 

(عنصر قانونى) جرم
(حقوق جزا) وآن عبارت است ازاينكه قانون جزا عمل معينى را جرم اعلام كند.



 

(عنصرمادى) جرم
(حقوق جزا) عمل مجرم كه در خارج واقع ميشود عنصر مادى جرم است.



 

(عنصر معنوى) جرم
(حقوق جزا) قصد مجرم در امر خلافى و عمد وى در جرم عمدى و خطاء وي در جرم خطائي عنصر معنوى ناميده ميشود.



 

(معاون) جرم
رك. معاونت



 

(نوع) جرم
رك. درجه (درجه مجازاتها)



 

جرم شناسي
مجموع علومى كه موضوع آنها مطالعه جرم و مجرم از لحاظ شخصى واجتماعى است كه شامل انسان شناسى جزائى و روانشناسى جزائى و آمار جزائى است.



 


جرمانه
(بضم جيم) جزاى نقدى را گويند.



 

جريمه
(جزا) وجه نقد يا مال ديگركه بعنوان مجازات از مجرم گيرند (ماده هشتم قانون مجازات مرتكبان قاچاق – مصوب 1312)



 

جريمه (نقدى)
(جزا) جريمه اى كه وجه نقد است. در اصطلاح ديگر جزاى نقدى ناميده ميشود (ماده چهارم از مواد ذيل قانون آئين دادرسى كيفرى)



 

جزا
بمعنى حقوق جزا است.



 

جزا (ي اختصاصى)
علمى كه از جرائم اختصاصي بحث كند (رك. جرائم اختصاصى)



 

جزا (ى عمومي)
علمى كه ازجرائم عمومى بحث كند (رك. جرائم عمومى)



 

جزا (ى نقدى)
رك. جريمه نقدى



 

جزيه
(فقه) مالى است كه يهود يا نصارى يا زرتشتيان به رئيس حكومت اسلام (امام) يا نائب او ميدهند يا كاري كه براى او كنند كه در قلمرو اسلام (دارالاسلام) در مدت معين سكونت اختياركنند و جان و مال وناموس آنان در حمايت حكومت اسلام باشد. عقد مذكور درانقضاء مدت قابل تجديد و تمديد است. عقد مذكوراز عقود لازم است و فسخ نميشود مگر برضاى طرفين. جزيه نوعى ماليات سرانه بوده است. رك. ماليات بر اشخاص



 

(عقد) جزيه
(فقه) عقدى است كه يكطرف آن حكومت اسلام و طرف ديگر آن يك يا عده اى از پيروان يكى از مذاهب (يهود – مسيحيت - زرتشت) مى باشند و درازاء سكونت در قلمرو اسلام جزيه بحكومت اسلام ميدهند. مختصر شباهتى با قرارداد اقامت اتباع خارجه دركشور معينى (در حقوقهاى امروزه) را دارد. درهمين اصطلاح عقد ذمه هم استعمال مى شود (رك. عقد ذمه)



 

جعاله
(مدني- فقه) التزام شخصى است (بصورت ايقاع) بپرداخت اجرت معلوم درمقابل عملى. معين بودن طرف شرط صحت جعاله نيست (ماده 561 قانون مدني) ملتزم را جاعل و طرف را عامل واجرت را جعل و حق الجعاله گويند (ماده 562 قانون مدنى)



 

جعل
الف - بضم جيم - اجرت عامل جعاله را گويند (رك. جعاله)
ب - بفتح جيم - بمعني تزوير و وضع است و مزور و وضاع بمعنى جاعل است. همه آنها بمعنى ساختن امرى است از روى قصد و برخلاف واقع مانند سند مجعول و سكه قلب و نحو اينها. در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:



 

جعل (اكاذيب)
(جزا) عنصر اول جرم افتراء در اين مورد وجود دارد. بجاى عنصر دوم افتراء در اين مورد اسناد جنحه و جنايت وهر امر ديگر كه موجب اضراريا تشويش اذهان باشد قرار ميگيرد. بجاى عنصر سوم افتراء در اين جرم اسناد بشخص يا اشخاص معين مورد نظر نبست بلكه اعم از آن است. بجاى عنصر چهارم قصد اضرار وتشويش دراين جرم نهاده شده است. بنابراين ظاهرا جرم جعل اكاذيب بحسب مورد اعم از افتراء بنظر مى رسد ولى براى احتراز از اسناد لغو بمقنن بايد مورد افتراء را از مفهوم جرم جعل اكاذيب خارج كرده و باقى مانده را اختصاص باين جرم داد (ماده 269 مكرر- فقره ب) جعل اكاذيب بتنهائى (بدون ضم ضميمه) مصداق توسل بوسائل تقلبى براى كلاهبردارى نيست. و تحقق اين جرم متوقف بروقوع دو كذب و بالاتر نيست بلكه يك كذب هم كافى است.



 


جعل (مادى)
(جزا) قلب حقيقت بوسيله يك عمل مادى درنوشتجات رسمي يا عادى يا چيزديگر (ماده 97- 106- 249 قانون كيفر عمومى)



 

جعل (معنوى)
(جزا) قلب حقيقت در مضمون يك عمل حقوقى بدون اينكه بهمراه يك عمل مادى باشد (ماده 104 قانون كيفر عمومى)



 

جلب
در لغت بمعنى طلب وغيره است. در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:



 

جلب (تقويتى)
يعنى جلب ثالث بمنظور استفاده ازاطلاع او نه بمنظور اينكه حكمى عليه او صادر شود مانند اينكه مالى تحويل انباردار تجارت خانه اى داده شده و قيمت آن از خود تاجركه طرف واقعى است مطالبه شود و براثر انكار او در پرداخت عرض مال عليه صاحب تجارتخانه طرح دعوى شده وانباردار بعنوان ثالث وبراي استفاده از اطلاع او بطورتقويتي جلب شود بدون اينكه عليه انباردار تقاضاى صدور حكم شود وچون انباردار عنوان مدعى عليه را ندارد ماهيت جلب صدق نمى كند بايد با اومعامله شاهد كرد. ثالثى كه جلب ميشود مجلوب و مجلوب ثالث ناميده ميشود.



 

جلب (ثالث)
دعوائي از دعاوى متفرع بردعوى ديگر است كه در آن هريك از اصحاب دعوى در مراحل نخستين و پژوهش ميتوانند ثالث راجلب بدعوى كنند يعنى او را طلب كنند (ماده 274 دادرسى مدني) ثالث مذكورعنوان اصحاب دعوى را خواهد داشت لذا جلب تقويتي غلط است (رك. جلب تقويتى) ثالثى كه جلب ميشود مجلوب و مجلوب ثالث ناميده شده است.



 

جلد
(بفتح اول و سكون دوم) (فقه) صد تازيانه را گويند (اگر حد كامل باشد - رك. حد كامل) كه مجازات منصوص پاره اي از جرائم است. رك. رجم



 

جلسه
(آئين دادرسى مدنى وكيفرى) ازعناصر ذيل فراهم مى آيد:
1- وجود دادرس يا قائم مقام او
2- ابلاغ وقت
3- محل دادگاه شرط نيست درخارج از دادگاه هم جلسه تشكيل ميشود.
4- لازم نيست موضوع جلسه رسيدگى بماهيت دعوى باشد بلكه ممكن است موضوع آن رسيدگى بدلائل باشد.
5- حضوركسيكه وقت باو ابلاغ شده شرط تحقق جلسه نيست.
6- رعايت تشريفات جريان دادخواست وتشريفات تشكيل جلسه شرط تحقق جلسه قانونى است وجلسه قانوني جلسه اى است كه دادرس درآن جلسه تكليف برسيدگى و اخذ تصميم و اقدام قضائى دارد.



 

جلسه اخذ توضيح
(دادرسى مدني) جلسه اى كه دادگاه در آن مواردى را كه محتاج بتوضيح اصحاب دعوى است و قبلا معين كرده مورد رسيدگى قرار ميدهد (ماده 128- 166- 497 دادرسي مدني)



 

جلسه آخر
(دادرسى مدنى) عناصر آن عبارت است از:
1- رسيدگى و مذاكرات خاتمه يافته باشد.
2- طرفين تقاضاى تجديد جلسه را باستناد قانون نكرده باشند پس اگربعد ازختم مذاكرات طرفين ازدادگاه تجديد جلسه را بمنظور سازش بنمايند و اعلام كنند كه در موعد معين نتيجه را بدادگاه اعلام خواهند نمود جلسه آخر رأس موعدى خواهد بود كه دادگاه جلسه را براى استماع نتيجه مذاكرات تشكيل ميدهد.



 

جلسه ادارى
(دادرسي مدني) جلسه اى كه براى اخذ يك تصميم ادارى تشكيل ميشود نه تصميم قضائى مانند جلسه رسيدگى بدرخواست رفع اختلاف بين دادگاههاى دادگسترى (ماده 48 دادرسى مدنى) وجلسه رسيدگى باينكه دادخواست اعتراض به ثبت در موعد مقرر داده شده يا نه (ماده 16 قانون ثبت) و مورد ماده 737 قانون اصول محاكمات حقوقى و غيره.



 


جلسه اول
(دادرسى مدنى) جلسه اى است كه موجبات قانوني رسيدگى بدعوى فراهم باشد بنابراين اگر طرفين بتوافق چنين جلسه اى را تجديد كنند جلسه بعدى جلسه اول نمى باشد و اگر طرفين بتوافق ارائه اصول اسناد را موكول بجلسه بعد نمايند اين امرعنوان جلسه اول را سلب نميكند و بهمين جهت اگر خوانده در جلسات بعدى حاضرنشود حكم نسبت باوحضورى است (ماده 164 دادرسى مدنى)



 

جلسه خارج از نوبت
(دادرسى مدنى) به جلسه اى اطلاق ميشود كه:
اولا- دادرسى مربوط بدعوى راجع به آن اختصارى باشد. زيرا نوبت اوقات دادرسي مربوط باين نوع دعاوى است.
ثانيا - بعلتى از علل و اسباب قانونى تسريع در رسيدگى بعمل آيد باينصورت كه وقت زودترى (نسبت به نوبه) براى رسيدگى معين و بر اساس چنين وقتى جلسه داده شود (ماده 145 دادرسى مدني و غيره) اصطلاح جلسه فوق العاده معنى عامى دارد كه شامل مورد اصطلاح جلسه خارج از نوبت هم ميشود. (ماده 248 دادرسى مدني)



 

جلسه ختم دادرسى
(دادرسى مدني) مرادف جلسه آخر است. (رك. جلسه آخر)



 

جلسه داورى
(دادرسى مدني) جلسه اى كه داوران براى مشاوره يا رسيدگى در امرى كه بداورى ارجاع شده تشكيل دهند (ماده 660 دادرسى مدني)



 

جلسه رسيدگى بايرادات
(دادرسى مدنى) جلسه اى كه دادگاه در آن به ايرادات (رك. ايرادات) رسيدگى كند (ماده 204 دادرسى مدني)



 

جلسه رسيدگى بدلايل
(دادرسي مدني) جلسه اى كه درآن دادگاه به دلائل طرفين دعوى رسيدگى كند مانند جلسه اى كه براى استماع شهادت شهود و يا استكتاب تشكيل ميشود (ماده 372 دادرسى مدني)



 

جلسه عادى
(دادرسى مدني) جلسه اى كه در دفتر اوقات و درنوبت داراى وقت معينى است (ماده 125-351 دادرسى مدنى)



 

جلسه فوق العاده
(دادرسي مدنى) بهريك از دومعنى ذيل اطلاق ميشود:
الف - جلسه خارج از نوبت (رك. جلسه خارج از نوبت)
ب- جلساتي كه براى رسيدگى بدعاوى گاهي بطور فوق العاده داده ميشود چه على الاصول باين دعاوى درجلسات دادگاه رسيدگى نميشود (ماده 248 دادرسى مدني و غيره)



 

جلسه قانونى
رك. جلسه



 

جمع اختين
(مدنى- فقه) دو خواهر را با هم در حباله نكاح داشتن خواه هر دوبنكاح دائم يا منقطع باشد يا يكى نكاح دائم و ديگرى بنكاح منقطع (ماده 1048 قانون مدني)



 

جمعدار
(مالى) در سازمان برنامه مأمور دولت كه از طرف ذيحساب وبا موافقت دستگاه اجرئى براى اجراى قسمتى از عمليات مالى طرح معين ميشود (ماده 18 تصويب نامه 52260 مورخ 27- 12 - 41 آ ئين نامه مالى و حسابدارى سازمان برنامه) صاحب جمع اصطلاح معروف تر و با سابقه تر از جمعدار است و هر دو بيك معنى بكار رفته اند (رك. صاحب جمع) ماده پنجم آئين نامه مزايا موضوع تصويب نامه شماره 19056 مورخ 6 - 10- 1322



 

جمهور
در لغت اكثريت هرچيز را گويند درفقه اماميه و اقليت هاى فرق اسلام ، اهل سنت و جماعت را گويند كه اكثريت مسلمين را تشكيل مى دهند.



 

 



 

جمهورى
(حقوق اساسى) حكومتى است كه رئيس آنرا مردم بطور مستقيم يا غير مستقيم انتخاب مى كنند و رياست مزبور محدود وموقت است و قابل توارث نيست ورئيس مذكور مسئول عمليات خود مى باشد.



 

جهورى اشرافى
(حقوق اساسي) جمهورئي است كه تصدى مقامات عاليه اختصاص باشراف داشته باشد. اگر اين امتياز در بين نباشد آنرا جهوري دموكراتيك يا جمهوي ملى نامند.



 

جمهورى باواسطه
(حقوق اساسى) جمهورئي كه ملت بوسيله نمايندگان حق حاكميت خود را اعمال كند. رك. جمهورى بلاواسطه



 

جمهورى بلاواسطه
(حقوق اساسى) نوعى جهورى است كه ملت بدون نمايندگان حق حاكميت (وضع قانون- انتخاب وزيران وماموران عالى مقام - نظارت در اعمال حكومت) خود را اعمال كند.



 

جمهورى دمكراتيك
رك. جمهورى اشرافى



 

جمهورى ملى
رك. جمهورى اشرافى



 

جنايت
(بكسر اول) در لغت بمعنى گناه كردن است اين كلمه معرب است و ازكلمه فارسى (گناه) گرفته شده است (بنگريد: كتاب الالفاظ الفارسية المعربه و كتاب بديع اللغه) درقانون جزا جرائم را بحسب شدت و ضعف مجازات بچهار درجه تقسيم كرده اند : جنايت - جنحه بزرگ – جنحه كوچك - خلاف (ماده 7- 8 قانون مجازات عمومى) و جنايت جرمى است كه جزاى آن ترهيبى وترذيلي با هم است يا فقط ترذيلى است (ماده 182 آئين دادرسى كيفرى) البته اين تعريف بجاى وضوح ابهام بيشترى در بر دارد وجنايات را بايد از روى مجازاتها شناخت. در اصطلاحات ذيل بكار رفته است:



 

جنايت بر اطراف
(فقه) غير از تجاوز بر نفس و جراح (رك. جراح) و تجاوزبه منافع اعضاء (رك. جنايت برمنا فع) هرتجاوزى كه به اعضاء بدن آدمى شود جنايت براطراف ناميده ميشود مانند شكستن دست و بريدن عضو.



 

جنايت برمنافع
(فقه) هر جرمى عليه تن آدمى كه بصورت جنايت بر نفس يا جنايت بر اطراف نبوده و در نتيجه آن جرم مجنى عليه از فايده اى كه ازعضو خود مى برده كلا يا بعضا محروم شود مثلا در نتيجه ضربت، مغز مجنى عليه خاصيت تعقل را از دست بدهد يا حس لامسه او از بين برود.



 

جنايت بر نفس
(فقه) قتل و سقط جنين را گويند.



 

جنايت عمومي
(جزا) جنايتى كه بضرر مصالح جامعه صورت گيرد مانند جاسوسى - ماده 981 قانون مدنى رك. جرم عمومى



 

جنحه Delit Correctionnel
(بضم جيم) فصيح آن جناح (بضم جيم) است ازكلمه گناه فارسي گرفته شده است ولغت تجنيح را بعربى از جنحه تراشيده اند. در اصطلاح نوعي جرم است كه مجازات آن پائين تر از جنايت Crime وبالاتر از خلاف است. مقياس دقيقى ندارد و تعريفات همكاران اروپائى ما در اين مورد از نوع تعريفات دورى است. عملا جنحه وجنايت وخلاف را از روى كميت وكيفيت مجازات مى شناسند. (ماده 183 آئين دادرسى كيفرى)



 

جنحه بزرگ
رك. جنحه كوچك



 

 



 

جنحه كوچك
(جزا) جنحه اى كه مجازات آن حبس تأديبى از يازده روز تايكماه يا غرامت از 201 ريال تا 500 ريال است. (ماده دهم قانون جزا) هر جنحه غير از اين را جنحه بزرگ يا جنحه مهم نامند (ماده نهم قانون جزا و ماده 185 آئين دادرسى كيفرى)



 

جنحه مهم
رك. جنحه كوچك



 

جنگ
(بين الملل عمومى) زد وخورد بين قواى منظم دول بقصد غلبه ويا دفاع.



 

جنون
(مدني- فقه) صفت كسيكه فاقد تشخيص نفع وضرر وحسن وقبح است احراز جنون با دادگاه است (ماده 57- 58 قانون امور حسبى و ماده 1210 ق- م)



 

جنون ادوارى
(مدني- فقه) كسيكه جنون او مستمر نيست يعنى متناوب است (ماده 1213 ق – م)



 

جنون دائمى
(مدنى- فقه) جنون مستمر (ماده 1213 ق- م) در همين معني اصطلاح جنون مطبق (به تشديد باء و فتح آن) در فقه استعمال شده است.



 

جنون غيرمتصل به صغر
(مدني- فقه) هرگاه بعد از وصول ببلوغ (در فقه) يا سن كبر(در مدنى) و داشتن عقل، شخص مجنون شود اين جنون را جنون غير متصل بصغرگويند.



 

جنون متصل بصغر
(فقه) جنوني كه شخص صغير در حال ورود باول سن بلوغ (سن شانزده در ذكور و سن ده در اناث) بهمراه داشت (مدني) بجاى بلوغ در مدني بايد سن كبر استعمال شود كه هيجده سال تمام است پس جنون صغيركه در اول سن نوزده بهمراه او باشد جنون متصل بصغر است (ماده 1218 قانون مدنى)
جنون مطبق
مرادف جنون دائمي است (رك. جنون دائمي)



 

جنين
(مدنى- فقه) فرزند مادام كه در رحم مادر است جنين ناميده ميشود مبداء جنين ابتداء آبستني است و منتهاى آن لحظه ماقبل ولادت.



 

(سقط) جنين
(جزا) جرمى است كه نتيجه آن بيرون انداختن جنين از رحم باشد وفاعل جرم (اعم از مادريا پدر يا ثالث) قصد اين نتيجه را داشته باشد خواه وسائلى بكار برده باشد خواه نه. مورد صدق جنين (رك. جنين) آن است كه جنين عادتأ بعد از سقط قابل ادامه زندگى نباشد. بهر حال زنده ساقط شدن مانع صدق اين جرم نيست. اين جرم هر جا كه محقق شود عنوان قتل را طرد مى كند واصطلاحا قتل شامل اين مورد نيست (ماده 181 تا 183 قانون جزا) ممكن است سقط جنين در نتيجه جرم ديگرى (از قبيل ضرب) حاصل شود و عنوان سقط جنين هم صدق نكند مثل اينكه چند روزمانده بتولد بر اثر ضرب بچه ساقط شود و چون عادتا طفل در اين موقع قابل ادامه زندگى است عنوان سقط جنين همانطور كه در بالا گفته شد صدق نمى كند ولي اگر طفل مرده باشد آنوقت عنوان قتل صادق است (ماده 852 قانون مدني) در موارديكه سقط را قانون تجويزكند جرم سقط صدق نمى كند هرگاه جنين قبل از موقع طبيعى بعلت داخلى (بدون تحقق جرمى) ساقط شود اين را هم در عرف عام سقط جنين مى نامند ولى اين سقط موضوع آثار حقوقى (اعم از مدني يا كيفرى) نيست ومعنى سقط در اين جا لازم است نه متعدى.



 

جواب
درلغت بمعنى پاسخ است خواه بلفظ باشد خواه باشاره خواه بفعل و در اصطلاح پاسخى است كه هريك ازطرفين دعوى باظهارات طرف ديگر ميدهد. درآئين دادرسي مدني اين اصطلاح بيشتر درلايحه جوابيه (كه نوعى از جواب كتبى است) بكار مى رود.



 

جواب مدعي عليه
(فقه) جواب مدعى عليه يا اقراراست يا انكار است يا سكوت.



 

جواز
(مدني- فقه) الف - صفت مشترك عقود و ايقاعاتي كه بصرف قصد يكطرف قابل فسخ است مانند وديعه و وصيت تمليكى قبل از فوت موصى كه از طرف موصى و موصي له جائز است. اين اصطلاح در مقابل لزوم و ((قابل رجوع)) استعمال ميشود. (رك. رجوع)
ب- مرادف پروانه است (رك. پروانه) ماده 11قانون انحصار تجارت خارجى 1311- 1320



 

جواز حقى
(فقه – مدني) هرعقد جائزى كه طرفين بتوانند جواز آنرا تبديل به لزوم كنند آن جواز ((جواز حقى)) است مانند جواز عقد وكالت كه ميتوان آنرا از بين برد باين صورت كه وكالت وكيل يا عدم عزل در ضمن عقد لازم شرط شده باشد (ماده 679 ق- م) درمقابل جواز حكمى استعمال ميشود.



 

جواز حكمى
(فقه – مدنى) هرگاه طرفين عقد جائزى نتوانند جواز آنرا تبديل به لزوم كنند آن جواز را جواز حكمى گويند يعني جواز عقد مزبور از موارد قوانين آمره است و شرط لزوم، مخالف مقتضاى ذات عقد خواهد بود مانند شرط لزوم در عقد هبه اين شرط باطل است زيرا جواز هبه جواز حكمى است.



 

جوراقيه
بضم جيم منسوب به جورقان همدان است. از نقود قديمى ايران است.



 

جهاد
(بكسر اول) (فقه) قتال براى حمايت ازدين درست.



 

جهاد ابتدائى
(فقه) جهادى كه بمنظور دفاع نباشد و از نوع جنگهاى خارجي باشد (رك. جهاد دعوت - جهاد بابغات)



 

جهاد بابغات
(فقه) بغات بضم ميم كسانى را گويند كه عليه حكومت شرعى قيام كرده باشند و جهاد بابغات جنگ داخلى عليه مسلمانانى است كه عليه خليفه حق قيام كنند.



 

جهاد دعوت
(فقه) نوعى از جنگ تعرضي بمنظور نشر و توسعه ديانت اسلام. مقصود از تعرض مفهوم مقابل دفاع است و درمقابل جنگ تدافعى (جهاد دفاع) استعمال ميشود كه بمنظور دفاع از قلمرو اسلامى و منع اشغال نظامى آن و حفظ جان سكنه كشور صورت مى گرفت.



 

جهاد دفاع
رك. جهاد دعوت



 

جهت Motif
(مدني)هدف شخصى هركس در عمل حقوقي كه واقع مى سازد و اين هدف بحسب اشخاص مختلف و بحسب اوضاع مختلف نسبت بيك شخص نيز فرق مى كند چنانكه شخصى زمينى را مى فروشد بمنظور حاجت بپول آن و ديگرى بمنظور خريد خانه اى با پول آن وسومى بمنظور خريدن زمين بهترى. همين وضع در ارتكاب يك نوع جرم نسبت به مجرمين آن جرم وجود دارد. درحقوق مدنى بوسيله اين هدف ميتوان مشروع بودن يا نامشروع بودن يك عمل حقوقى را معين كرد (ماده 217 ق - م) (فقه) غرض وداعى در فقه در اين معنى بكار رفته است و اصطلاح جهت درحقوق جديد ما بكار مى رود. (رك. غرض- داعي)



 

جهت معامله
(مدنى) هدف شخصى هريك ازمتعاملين درمعامله معين. اين هدف ممكن است مشروع يا نامشروع باشد (ماده 217 ق- م) هرگاه جهت نامشروع معامله در خود معامله مصرح نباشد ولى از قرائن و اوضاع و احوال معلوم گردد بملاك ماده 217 ق- م آن معامله باطل است. (رك. علت)



 

 



 

جهل بقانون
(مدنى- فقه) يعنى بي اطلاعى ازقانونى كه منتشر شده و ضمانت اجراء دارد (ماده 1- 3 قانون مدني) جهل بقانون عذر محسوب نميشود مگر درموارد خاص (ماده 1131 قانون مدنى) و هم چنين است مورد جهل بحق شفعه (جهل حكمى يعنى جهل بقانون) در فقه جهل بقانون را در حدود معقول پذيرفته اند مثلا اگر كسى تازه مسلمان شود و دعوى جهل بقانون كند (نظير كسيكه چند روز تابعيت ايران را بپذيرد و مدعى جهل بقانون شود) ويا در باديه هاى دور دست زندگى كند (جلد اول مسالك - صفحه نهم)



 

جهيز
(مدنى) مالى است كه زن على الرسم در موقع ازدواج با خود بمنزل شوهر مى برد و علاوه براستفاده خود بشوهر نيز اباحه انتفاع آنرا مى نمايد. اين مال در مالكيت زن خواهد ماند و شوهر مالك آن نميشود.



 

جهيزيه
اصطلاح ديگر جهيز است (رك. جهيز) ماده 17 قانون اصلاح قانون ماليات بر ارث و نقل و انتقالات بلاعوض مصوب 23- 12- 35 (مجموعه 36- صفحه 121)



 

جيرو
ظهر نويسى است (رك. ظهر نويسي)


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



تاريخ : شنبه 27 خرداد 1391برچسب:ج , | 12:40 | نویسنده : دکتر عابد نقیبی |
value=