قیمت عشق چقدر ارزان ! در دایره مینا
گفتگوهای تنهایی محض !
چه کسی میگوید که گرانی شده است ؟
دوره ی ارزانی است !
دل ربودن ارزان،
دل شکستن ارزان ،
دوستی ارزان است،
دشمنی ها ارزان،
آبرو قیمت یک تکه نان ،
و دروغ از همه چیز ارزانتر،
و خیانت چه آسان!!!
قیمت عشق چقدر کم شده است!
کمتر از آب روان ،
و چه تخیف بزرگی خورده ،
قیمت هر انسان ...
یکشنبه شب 26/9/1391 گفتگوهای تنهایی از نقیبی
سعود دهنمكي يك پديده است. چه با او موافق باشيم چه مخالف، سينماي دهنمكي با همان مولفههاي آشنا، بخشي از گذار تاريخي سينماي ايران است كه نميتوان و نبايد ناديدهاش گرفت. مسعود دهنمكي در نگاه اول كمي خجالتي به نظر ميرسد، اما اگر ذهن و چانهاش گرم شود، كمكم از لاك خجالت بيرون ميآيد و حرفهاي صريح و داغ ميزند و البته مصاحبه بدون حرف صريح، بيشتر شبيه يك انشاي دو نفره كسالتآور است. دهنمكي بوضوح درباره «اخراجيها» تعصب دارد و در ناخودآگاه خود هميشه آماده دفاع از سهگانه ماندگارش است. او حالا با ايدههاي جديدي به آيندهاش در سينماي ايراني ميانديشد. گفتوگوي «جامجم» با مسعود دهنمكي را از نظر ميگذرانيد.
...
جلالالدین محمد درششم ربیعالاول سال۶۰۴ هجری درشهربلخ تولد یافت. سبب شهرت او به رومی ومولانای روم، طول اقامتش و وفاتش درشهرقونیه ازبلاد روم بوده است. بنابه نوشته تذکرهنویسان وی درهنگامی که پدرش بهاءالدین از بلخ هجرت میکرد پنجساله بود. اگر تاریخ عزیمت بهاءالدین رااز بلخ در سال ۶۱۷ هجری بدانیم، سن جلالالدین محمد درآن هنگام قریب سیزده سال بوده است. جلالالدین در بین راه در نیشابور به خدمت شیخ عطار رسید و مدت کوتاهی درک محضر آن عارف بزرگ را کرد.
...
زمانی مردی در حال پولیش كردن اتوموبیل جدیدش بود كودك 4 ساله اش تكه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت In anger, the man took the child's hand and hit it many times not realizing he was using a wrench.
در بیمارستان به سبب شكستگی های فراوان انگشت های دست پسر قطع شد
At the hospital, the child lost all his fingers due to multiple fractures.
وقتی كه پسر چشمان اندوهناك پدرش را دید از او پرسید "پدر كی انگشتهای من در خواهند آمد
When the child saw his father with painful eyes he asked, 'Dad when will my fingers grow back?'
آن مرد آنقدر مغموم بود كه هیچ نتوانست بگوید به سمت اتوموبیل برگشت وچندین بار با لگد به آن زد The man was so hurt and speechless; he went back to his car and kicked it a lot of times. |
حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی كه پسرش روی آن انداخته بود نگاه می كرد. او نوشته بود
"دوستت دارم پدر"
Devastated by his own actions, sitting in front of that car he looked at the scratches; the child had written 'LOVE YOU DAD'.
روز بعد آن مرد خودكشی كرد
The next day that man committed suicide. . .
خشم و عشق حد و مرزی ندارند دومی ( عشق) را انتخاب كنید تا زندكی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشید كه
Anger and Love have no limits; choose the latter to have a beautiful, lovely life & remember this:
اشیاء برای استفاده شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
Things are to be used and people are to be loved.
در حالیكه امروزه از انسانها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.
The problem in today's world is that people are used while things are loved.
همواره د ر ذهن داشته باشید كه:
Let's try always to keep this thought in mind:
اشیاء برای استفاد شدن و انسانها برای دوست داشتن می باشند
Things are to be used, People are to be loved.
مراقب افكارتان باشید كه تبدیل به گفتارتان میشوند
Watch your thoughts; they become words.
مراقب گفتارتان باشید كه تبدیل به رفتار تان می شود
Watch your words; they become actions.
مراقب رفتار تان باشید كه تبدیل به عادت می شود
Watch your actions; they become habits.
مراقب عادات خود باشید که شخصیت شما می شود
Watch your habits; they become character;
مراقب شخصیت خود باشید كه سرنوشت شما می شود
Watch your character; it becomes your destiny.
خوشحالم كه دوستی این پیام را برای یاد آوری به من فرستاد
I'm glad a friend forwarded this to me as a reminder...
عشق و ازدواج
شاگردی از استادش پرسید: عشق چست؟
استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاوراما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش كه نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.استاد پرسید:چه آوردی؟ و شاگرد با حسرت جواب داد:هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا كردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم .
استاد گفت: عشق یعنی همین
شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟
استاد به سخن آمد كه:به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش كه باز هم نمی توانی به عقب برگردی شاگرد رفت و پس از مدت كوتاهی با درختی برگشت. استاد پرسید كه شاگرد را چه شد و او در جواب گفت:به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را كه دیدم، انتخاب كردم. ترسیدم كه اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم .
استاد باز گفت:ازدواج هم یعنی همین
واما زیباترین قلب
...
کلی چرا برای آدم های متفکر!!!
1. چرا توی خونه 40 متری ، ال سی دی 52 اینچی میذارن؟
2. چرا از در که می خوان رد بشند تعارف می کنند اما سر تقاطع ها به هم رحم نمی کنند؟
3. چرا شهروندها چشم می دوزن به سبد همدیگه؟
4. چرا از توی ماشین پوست پرتقال می ریزن بیرون؟
5. چرا تو اتوبان وقتی به ماشین جلویی می رسند،چراغ میدن؟
6. چرا وقتی میرن شلوار بخرن،مغازه های کفش فروشی رو هم نگاه می کنند؟
7. چرا قبل از ازدواج دنبال پول طرف مقابلند نه اخلاقش؟
8. چرا بعد از ازدواج دنبال اخلاق طرف مقابلن نه پولش؟
9. چرا باجناق ها هیچ وقت از هم خوششون نمی آد؟
10. چرا زن ها نمی تونن ماشین پارک کنن؟
11. چرا تو مهمونی اگه موز بخوری بی کلاسیه اما سیب و پرتقال نه؟
12. چرا اگه دوستمون ماشین و خونه بخره ما چشامون در می آد؟
13. چرا سه تار ف سه تا تار نداره؟
14. چرا نمیشه با کت و شلوار کتونی پوشید؟
15. چرا مردم توی تاکسی راجع به سیاست صحبت می کنن؟
16. چرا وقتی یه چیزی خوبه، می خواهیم صاحبش باشیم؟
17. چرا وقتی خانم ها به تقاطع می رسن به جای ترمز روی گاز فشار می آرن؟
18. چرا قسمت مردانه اتوبوس بزرگتر از قسمت زنانه است؟
19. چرا توی اتوبان دست انداز می ذارن؟
20. چرا پشت کامیون ها شعر می نویسن؟
21. چرا سر عقد عروس دفعه سوم میگه بله؟
22. چرا با اینکه همه فضولن اما از فضولی بدشون می آد؟
23. چرا مردها ترجیح میدن گم شن اما آدرس نپرسن؟
24. چرا با پیتزا دوغ نمی خورن؟
25. چرا انقدر حواست پرت شده که نفهمیدی از شماره 22 پریدم شماره 28؟
26. چرا اینقدر ساده ای که الان دوباره رفتی بالا و شماره 22 تا 28 رو دیدی؟ چرا به چشماتم شک داری؟! چرا؟!
- متولدین فروردین=برلیان (الماس)، مشخصه=پاکی
- متولدین اردیبهشت=زمرد، مشخصه=عشق
- متولدین خرداد=مروارید، مشخصه=ثروت
...
روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است……
شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ کرده بود و بارفتن دختر به خانه مرد دیگر او احساس می کند باید برای همیشه با عشقش خداحافظی کند.
شیوانا با تبسم گفت:” اما عشق تو به دخترک چه ربطی به دخترک دارد!؟”
شاگرد با حیرت گفت:” ولی اگر او نبود این عشق و شور و هیجان هم در وجود من نبود!؟”
شیوانا با لبخند گفت:” چه کسی چنین گفته است. تو اهل دل و عشق ورزیدن هستی و به همین دلیل آتش عشق و شوریدگی دل تو را هدف قرار داده است. این ربطی به دخترک ندارد. هرکس دیگر هم جای دختر بود تو این آتش عشق را به سمت او می فرستادی. بگذار دخترک برود!
این عشق را به سوی دختر دیگری بفرست. مهم این است که شعله این عشق را در دلت خاموش نکنی . معشوق فرقی نمی کند چه کسی باشد! دخترک اگر رفت با رفتنش پیغام داد که لیاقت این آتش ارزشمند را ندارد. چه بهتر! بگذار او برود تا صاحب واقعی این شور و هیجان فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند! به همین سادگی!”
دست نوشته های ...
-
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم.
من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم.
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم.
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است
و تو هم به یاد داشته باش:
من نباید چیزى باشم که تو میخواهى، من را خودم از خودم ساختهام.
منى که من از خود ساختهام، آمال من است.
تویى که تو از من می سازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
میتوانى از من متنفر باشى بىهیچ دلیلى و من هم.
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسانهاست.
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمی صادر کنی و من هم.
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و میستایند.
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند.
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم.
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتی رقیبى.
من قابل ستایشم، و تو هم.
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آنهایى را که هر روز میبینى و با آنها مراوده میکنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت
اما همگى جایزالخطا
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى و یادت باشد که این ها رموز بهتر زیستن هستند ...
بتی دارم که گرد گل ز سنبل سایه بان دارد | بهار عارضش خطی به خون ارغوان دارد | |
غبار خط بپوشانید خورشید رخش یا رب | بقای جاودانش ده که حسن جاودان دارد | |
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود | ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد | |
ز چشمت جان نشاید برد کز هر سو که میبینم | کمین از گوشهای کردهست و تیر اندر کمان دارد | |
چو دام طره افشاند ز گرد خاطر عشاق | به غماز صبا گوید که راز ما نهان دارد | |
بیفشان جرعهای بر خاک و حال اهل دل بشنو | که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد | |
چو در رویت بخندد گل مشو در دامش ای بلبل | که بر گل اعتمادی نیست گر حسن جهان دارد | |
خدا را داد من بستان از او ای شحنه مجلس | که می با دیگری خوردهست و با من سر گران دارد | |
به فتراک ار همیبندی خدا را زود صیدم کن | که آفتهاست در تاخیر و طالب را زیان دارد | |
ز سروقد دلجویت مکن محروم چشمم را | بدین سرچشمهاش بنشان که خوش آبی روان دارد | |
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری | که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد | |
چه عذر بخت خود گویم که آن عیار شهرآشوب | به تلخی کشت حافظ را و شکر در دهان دارد |
تولد وکودکی رهی:
رهی معیری متولد 10اردیبهشت 1288 هجری شمسی در تهران پا به عرصه ی وجود نهاد.پدرش، مرحوم محمدحسن خان مؤید فرزند معیرالممالک نظام الدوله، وزیر خزانه داری ناصرالدین شاه قاجار بود، که درست شش ماه قبل از تولد رهی، دار فانی را وداع گفت، و مادر او به دلیل ارج نهادن به پدر، نامش را محمدحسن گذاشت و به خاطر رعایت احترام به آن مرحوم قرار شد تا زمان بلوغ "بیوک" صدایش کنند و این اسم تا آخرین روزهای عمر رهی روی او باقی ماند.
مادرش ، فخری عالم حجازی معیری فرزند میرزا ابوالقاسم خان بدیع الدوله بود.
رهی از نوادگان "بایزید بسطامی" بود و از خانواده ای بود که شاعر خوش گفتار "فروغی بسطامی را به جهان ادب ارمغان داشت.
رهی از همان اوان دوره ی کودکی دارای استعدادها ی فراوانی در زمینه ی هنر، منجمله موسیقی و نقاشی و بالاخص شعر بود.
عشق در نگاه صادق هدایت بی فرجام است ، در بوف کور که به نوعی مانیفست (1) او محسوب میشود معشوق راوی یک فاحشه است که با هرکسی بجز خودش میخوابد و یا در بخش دیگری از همین داستان راوی فقط به جسم در حال زوال معشوق میرسد .
...
ای که از کلک هنر نقش دل انگیز خدایی
حیف باشد مه من کاین همه از مهر جدایی
گفته بودم جگرم جگرم خون نکنی باز کجایی ؟
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
...
هر گاه از غرور آکنده باشی عشق ناپدید می شود
هر گاه عشق بورزی آنگاه بالغ شده ای
کودک از جنس عشق ساخته شده است
به هر چه عشق بورزی همان می شوی
عشق هیچ مرگ نمی شناسد
زبان قادر به وصف عشق نیست
چون انسان عشق می ورزد پس خدا هست
شناخت عشق شناخت خدا است
عشق در نیستی خانه دارد
همه انسانها عاشق به دنیا می آیند
عشق تنها امیدی است که وجود دارد
به جز عشق همه چیز نابینا است
عشق بزرگترین هدیه خداوند است
فقط عشق می تواند انسان را الهی کند
عشق مطلق است و هراس و تردید نمی شناسد
انسان بدون عشق تاریکی مطلق است
عشق نخستین گام به سوی کبریاست
عشق گلی بسیار ظریف و شکننده است
انسان آنگاه به کمال می رسد که عاشقانه زندگی کند
عشق یک آینه است
زندگی رازی است برای عشق ورزیدن
عشق رقص زندگی است
خدا وعشق هم معنا هستند
هیچ دلیلی برای وجود خداوند به جز عشق نیست
عشق رام نشدنی است
عشق شرط نمی شناسد
زندگی با عشق همان زندگی با خدا است
عشق با بخشیدن رشد میکند
چون انسان عشق می ورزد پس خدا هست.....
نیچه زنان را آیینه ای در برابر مردان می داند،تصویری منفعل و وابسته که شکل و صورت واقعی آن را مرد می سازد.برای اصلاح زن اولین قدم اصلاح مرد است.مردان در قبال رفتار زنانشان مسئولند.
...
گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند،
بر آن ها که می هراسند بسیار تند،
بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی،
...
حج خاص و حج عام
حج عام زيارت خانه
وحج خاص ديدار صاحب خانه است
حج عام طواف چها رديواري از آب وگل
و حج خاص زيارت كعبه ي دل است
...
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی
دوست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت روشن و زلال
#####################
عشق بیشتر از غریزه آب می خورد و هرچه از غریزه سر زند بی ارزش است
دوست داشتن از روح طلوع می کند و تا هرجا که روح ارتفاع دارد همگام با آن اوج می گیرد
...
1- پراگماتیسم : اصالت دادن به عمل در مقابل فکر و عقیده ( ضد متافیزیک )
2- پولیتیک : علم سیاست – تدبیر اندیشیدن
3- پسی فیسم : صلح طلب – مخالف جنگ به هر نوع وشکلی که باشد
4- پروونسیالیسم : اعتقاد به عدم تمرکزکارها در مرکز کشور و اعتقاد به ناحیه ای شدن
5- تاکتیک : شیوه و فنون عملیات
6- ترور : ایجاد رعب و وحشت و از بین بردن مخالفان
7- توتا لیتا ریونیسم : اعتقاد به حکومت جمعی و دخالت در کلیه شئون زندگی افراد
8- داینامیسم : اصالت روح وتشکیل جهان از ذرات آن
9- دموکراسی : حکومت مردم بر مردم
...
.: Weblog Themes By Pichak :.